۱۰ / ۵۸
هُماى شيرازى ۱
۳۶ . هماى شيرازى در وصف مولا عليه السلام مى فرمايد :
كعبه دين يافت رونق ، گلشنِ ايمان صفا
تا به امر حق ، على شد جانشين مصطفى
امر حق آمد به سوى مصطفى كاى جان پاك
«قُمْ وَ بَلِّغْ ما إِلَيْكَ انْزَلْتُ يا نُورَ السَّما» ۲
دست حيدر ، گير و بنشان بر فراز تخت خويش
اى تو را افسر ز «يا» و «سين» وتخت از «طا»و«ها»
آن چنان كه من تو را دادم لواى سَرورى
در كف حيدر بنِه امروز ـ اى سرور ـ لوا
تا بگيرد نام تو خورشيدآسا شرق و غرب
تا زند شرعت عَلَم بر ذِرْوه عرش عُلا
دين تو گيرد رواج از ذوالفقار حيدرى
كى پذيرد گلشن شرع تو بى حيدر ، صفا؟
گر ز تبليغ رسالت ، خائفى از مشركين
حق نگهدار است ، ايمن باش از قوم دَغا
مصطفى را چون به گوشْ اين وحى آمد از سروش
داد فرمان تا منادى خلق را گويد ندا
از جهازِ اشتران بر ساخت زيبا منبرى
شد فراز منبر و بگشود لعل جانفزا
هر كه را صدقِ ولا نبْوَد ، نباشد بهره مند
از لقاى مرتضى در حشر ، چون اهل ولا...
چون در اين پيمانْ همه يك دل شدند ومتّفق
قال: «اللّهمّ والِ مَنْ لَهُ صِدْقُ الْوِلا» ۳
مؤمنان را شد امير ، آن شاه در خُمّ غدير
حَبَّذا روزى كه در آن ، حق به مركز يافت جا!
دين حق، امروز، كامل گشت و اسلام،استوار
كان ولىّ پاك يزدان شد وصىّ مصطفى
اين سخن ، قول پيمبر هست و وحى كردگار
شاهد ار خواهى مِنا و مَشعر و سعى و صفا
كيست دانى بعدِ احمد ، مقتداى جِن و اِنس؟
آن شهنشاهى كه باشد پيشواى اوليا
لايق تاجِ خلافت ، بعد ختم المرسلين
كيست دانى؟ حيدرِ مَرحَب كُشِ خيبر گشا...
آن كه از «نصرٌ من اللّه» هست در دستش عَلَم
آن كه از «إنّا فتحنا» هست بر فرقش لِوا
عطر زلف حور عين ، رضوان كند در باغ خُلد
هر غبارى كآورد از كوى او باد صبا
«لا فَتى إلّا على ، لا سيفَ إلّا ذوالفقار»
اين ، كلام ايزد است و راوى او مصطفى . ۴
1.ميرزا محمّد على هماى شيرازى ، در سال ۱۲۱۲ ق ، در شيراز به دنيا آمد و در نزد علماى شيراز به تحصيل پرداخت و سپس به عراق رفت و در بازگشت ، ساليانى را در تهران ساكن شد و سپس به اصفهان رفت . وى در سال ۱۲۹۰ ق ، درگذشت .
2.خيز و آنچه بر تو فرو فرستادم ، ابلاغ كن ، اى نور آسمان ها !
3.خداوندا ! آن را كه وى را به راستى دوست مى دارد ، دوست بدار .
4.ديوان هماى شيرازى (به خط : ميرزا محمد رضا گلپايگانى ، ۱۳۲۰ ق ، سنگى) : ص ۶ (نقل با گزينش) .