۷ / ۴
اُمّ سِنان
۳۸۹۱.العقد الفريدـ به نقل از سعيد بن ابى حذافه ـ: مروان بن حكم ـ كه فرماندار مدينه بود ـ ، جوانى از خاندان ليث را به سبب جنايتى كه مرتكب شده بود، به زندان افكند. مادر بزرگ پدرىِ جوان كه امّ سنان، دختر خيثمه بن خراشه مَذحِجى بود ، نزد مروان آمد و با وى درباره جوان، صحبت كرد. مروان با وى تندى كرد.
زن ، از پيش او نزد معاويه رفت. بر معاويه وارد شد و نَسَب خود را بيان كرد. معاويه او را شناخت و به وى گفت : آفرين، دختر خَيثمه! چه شد كه به سرزمين ما آمدى، حالْ آن كه به ياد دارم تو ما را بد مى گفتى و دشمنان ما را عليه ما تحريك مى كردى؟ اين سخنت يادت مى آيد :
خفتگان دور شدند و چشمان من به خواب نمى روند
و شب، غم ها را مى آورَد و مى بَرد.
اى مَذحِجيان! وقت درنگ نيست. همّت كنيد
كه دشمن، آل احمد را قصد كرده است.
اين، على است، چون ماه
كه در وسط ستارگان، خوش بختى اطرافش را گرفته است.
بهترينِ مردم و پسر عموى محمّد صلى الله عليه و آله
اگر به نورْ هدايت مى شويد، از او هدايت بجوييد.
از زمانى كه در جنگ حاضر شد، همواره پيروز بود
و پيروزى از فراز پرچمش رخت برنمى بندد.
گفت : اى امير المؤمنين! چنان بود و من اميدوارم كه پس از او (على عليه السلام ) تو براى ما جانشين او باشى.
يكى از اهل مجلس گفت : چه طور چنين باشد، در حالى كه او (امّ سنان) مى گفت :
هرگز نميرى ـ اى ابوالحسين ـ كه همواره
هادى و هدايت شده به حق، شناخته مى شوى.
برو. درود خدايت بر تو باد، تا هنگامى كه
بر بالاى شاخه ها كبوترى مى خواند.
تو پس از محمّد صلى الله عليه و آله ، جانشين او بودى
همان گونه كه او به ما درباره تو سفارش كرد، تو وفادار بودى.
امروزه، به هيچ كس پس از او براى جانشينى اميد نمى رود
هيهات كه پس از او كسى را آرزو كنيم!
امّ سنان گفت : اى امير المؤمنين! زبانى گويا و سخنى راست است. اگر آنچه كه گمان مى بريم، در تو تحقّق داشته باشد، كه بهره فراوان از آنِ توست. سوگند به خدا، جز اين افراد ، هيچ كس دشمنىِ تو را در دل مسلمانان نگذاشته است . حرف هايشان را كنار بنِه و آنان را از خود، دور كن كه اگر چنين كنى، به خدا نزديك و محبوب مسلمانان مى شوى.
معاويه گفت : تو چنين سخنى مى گويى؟
امّ سنان گفت : سبحان اللّه ! سوگند به خدا كه كسى چون تو را به باطل، مدح نمى كنند و به دروغ، نزدش عذر نمى آورند و تو خود، نظر ما را مى دانى و از آنچه درون دلمان است، آگاهى. سوگند به خدا، على از تو براى ما دوست داشتنى تر بود، و تو از ديگرى برايمان دوست داشتنى ترى.
معاويه گفت : از چه كسى؟
امّ سنان گفت : از مروان بن حكم و سعيد بن عاص.