قرن دهم
۱۰ / ۴۲
بابا فَغانى ۱
۱۹ . بابا فغانى ، شاعر دلسوخته ، مى گويد :
تا جهانْ بحر و سخنْ گوهر و انسانْ صدف است
گوهر بحر سخن ، مِدحت شاه نجف است
والى ملك عرب ، سَرور اشراف قريش
آن كه تشريف قدومش دو جهان را شرف است
شمع جمع است چو در گوشه محراب دعاست
آفتابى است فروزنده چو در پيش صف است
نغمه مهر على از دل پُر درد شنو
كاين نه صوتى است كه در زمزمه چنگ و دف است
سامع مدح على باش ، نه افسانه غير
صدف گوهر شهوار ، نه جاى خَزَف است .
نقد عمرى كه نه در طاعت او صرف شود
گر بود زندگى خضر ، سراسر تلف است
هر كه گردن كشد از بندگى آل على
فى المثل ، گر پسر نوح بُود ، ناخلف است
اى سرافراز كه از گرمى روز عَرَصات
خلق را سايه الطاف عميمت كَنَف است
حاصل بحر ازل ، گوهر يك دانه اوست
صورت انجم و اَشكال فلك ، جوش و كف است
قرص خاور ، صدف گوهر اسرار على است
روشن آن گوهر شهوار كه اينش صدف است
علم او نور شناسايى خورشيد بقاست
سرّ او آينه «لو كُشِف» و «مَن عَرَف» است
نشود منبسط از بوى على گلشن او
حَيَوانى كه دلش بسته آب و علف است
گر خسى را به رياست بگزينند خسان
نتوان در ره او رفت كه قول سَلَف است
فارغ از موت و حياتم به تمنّاى على
نى ز موتم حذر و نى ز حياتم شَعَف است
شمع ايوان تو ايمن ز دم باد صباست
ماه اقبال تو ايمن ز كسوف و كَلَف است
ذكر تسبيح تو مقبول بُود وقت ركوع
از كمان ، تير دعاى تو روان بر هدف است
بر تو از احمد مختار ، صَلات است و سلام
بر تو از مبدأ فيّاض ، درود و تُحَف است
قصر اقبال تو جايى است كه از رفعت و قدر
لمعه شمس و قمر ، پرتو نور غُرَف است
سوز گفتار «فغانى» ، دل كوه آبله ساخت
اين هنوز از جگر سوخته اش تاب و تَف است . ۲
1.بابا فغانى شيرازى ، از شاعران قرن نهم و اوايل قرن دهم و معاصر صفويه است . او در شيراز ، متولّد شد . سپس به هرات رفت و در آن جا به خدمت جامى رسيد . وى از هرات به آذربايجان رفت . مدّتى در تبريز ، اقامت كرد و به دربار سلطان يعقوب آق قويونلو تقرّب جُست . پس از فوت سلطان به شيراز بازگشت و سپس به خراسان سفر كرد و عزلت گزيد . وى غزل هاى سوزناك و دردمندانه اى دارد . بابا فغانى در سال ۹۲۵ ق ، درگذشت .
2.ديوان بابا فغانى شيرازى : ص ۱۲ـ۱۴ .