۳۹۵۲.شرح نهج البلاغةـ در يادكردِ سخن ابو جعفر حسنى درباره انگيزه هايى كه موجب شده است مردم ، على عليه السلام را دوست بدارند ـ: ابو جعفر ، فضل شخص فاضل را انكار نمى كرد و اين سخن ، سرِ دراز دارد.
يك بار به وى (ابو جعفر) گفتم : علّت علاقه مندى مردم به على بن ابى طالب عليه السلام و عشق آنان به وى و فنا شدنشان در عشق او چيست؟ در پاسخِ من ، از شجاعت و دانش و فصاحت و ويژگى هاى خوب بسيارى كه خداوند به وى ارزانى داشته است ، سخن مگو.
خنديد و گفت : چه قدر عليه من آماده شده اى!
و آن گاه افزود : براى بحث ، پيشْ درآمدى است كه نخست بايد بدانى و آن اين كه بيشتر مردم، از دنيا بى بهره هستند؛ چون ترديدى نيست كه اكثر مستحقّان بهرورى از دنيا ، از آن محروم اند؛ مانند دانشورى كه مى بيند بهره اى از دنيا ندارد و مى بيند كه جاهلى برخوردار از آن است و گشايش براى اوست.
نيز شجاعى را مى بينيم كه در جنگ ها آزمون داده و مفيد واقع شده است ، در حالى كه چيزى كه بسنده اش باشد و ضروريات زندگى اش را برآورده كند ، نصيبش نمى گردد. در همين حال، آن ديگرى كه ترسو و سست است و از سايه خود مى ترسد ، بخش بزرگى از دنيا را در دست دارد و مال و منال فراوانى در اختيار دارد.
و خردمند خوشْ تدبير و راستْ خِرَد را مى بينى كه روزى اش محدود است و غير خود را كه فردى شديدا احمق است ، مى بيند كه خيرات از همه سو بر او مى بارد و پستان روزى برايش رگ كرده است.
و ديندارى نيكْ عبادت و برخوردار از اخلاص و توحيد را مى بينى كه محروم و تُنُكْ روزى است و يهودى يا ترسا و يا زنديقى را مى بيند كه ثروتمند و برخوردار است .
اين طبقات مستحق ، در بسيارى مواقع ، به افراد طبقه بالاتر ـ كه هيچ استحقاق آن طبقه را ندارند ـ ، محتاج اند و نيازمندى ، آنان را به ذلّت و فروتنى در برابر اين طبقات ، به خاطر دفع زيان و يا جلب فايده ، مجبور مى سازد.
غير از اين طبقات ، قشرهاى ديگرى از افراد شايسته ، چون نجّار ماهر ، بنّاى متخصّص ، نقّاش چيره دست و طرّاح نازك بين را مى بينيم كه در نهايتِ تنگْ دستى و گرفتارى و بيچارگى هستند و ديگران را در كنارشان مى نگريم كه همچون آنان نيستند و هم طبقه آنان نيستند ، امّا مُرفّه ، داراى زندگى خوب ، پُر درآمد ، خوش معيشت و پُر روزى اند. حال و زندگى شايستگان و افراد با استعداد ، چنين است.
امّا كسانى كه اهل فضل نيستند ، مثل توده مردم ، آنان نيز از كينه بر دنيا و ذمّ آن و خشم و دلگيرى از آن، به خاطر حسد بردن بر همگون ها و همسايه هايشان ، تهى نيستند ، و هيچ كدام را قانع به زندگى و راضى از حال خود نمى بينى ؛ بلكه همواره زياده خواه اند و در هر حالى ، حال برتر را مى طلبند.
ابو جعفر افزود : حال كه اين مقدمه را فهميدى ، بدان كه على عليه السلام هم شايسته اى محروم بود؛ بلكه او امير شايستگانِ محروم و سرور و بزرگِ آنان است؛ و آنان كه ستم ديده اند و به بدبختى و سركوبى گرفتار شده اند ، نسبت به يكديگر ، تعصّب و همدردى دارند و نسبت به برخوردارانى كه دنيا را در چنگ گرفته و به آرزوهايشان دست يافته اند ، به خاطر همگونى در آنچه كه آنان را رنج و آزار داده و دردناك و بى اعتبارشان كرده است و مشاركت در غيرت ، غرور ، خشم و رقابت ورزيدن با آنها كه بر ايشان برترى جسته اند و مغلوبشان ساخته اند و از دنيا به آنچه كه اينان نرسيدند ، رسيده اند ، همگام و يك صدايند.
وقتى محرومانى كه در منزلت و رتبه مساوى اند ، به همديگر تعصّب بورزند ، به نظر تو جريان چگونه خواهد شد اگر بين آنان ، مردى باشد ارزشمند ، بزرگ ، شريف و برخوردار از همه فضايل و دارنده ويژگى ها و مناقب كه با اين حال، [از حقّش] محروم و ممنوع است و دنيا، شرنگى تلخ را در كامش چشانده ، و پس از نوشاندن گرفتارى ها و تحمّل ها ، او را با مشكلاتى روبه رو ساخته است؟
او از دنيا ، شومى ها ديد و بلاهاى فراوان ، و آن كه پايين تر از او بود ، بر او برترى يافت و درباره او و فرزندانش و خانواده و اقوامش ، كسى به داورى دست يازيد كه دستيابى به حاكميت و پادشاهى در شأن او نبود ، و در ذهنش نبود و به فكرش هم نمى رسيد ، و نه كسى از مردم ، چنين حاكميتى را براى او انتظار مى كشيد و نه او خود ، آن را براى خويش مى ديد.
و در نهايت ، اين مرد جليل ، در محرابش كشته شد و فرزندانش پس از او كشته شدند و حريمش و زنانش مورد اهانت قرار گرفتند ، و خانواده و عموزادگان او در پى او به كشته شدن ، طرد شدن ، تبعيد و زندان ، گرفتار شدند ، با وجود همه فضل و زهد و عبادت و سخاوت و نفع دهى اى كه براى مردم داشتند.
آيا ممكن است كه انسان ها به طور كلّى به چنين كسى تعصب نورزند؟ و آيا دل ها مى توانند او را دوست نداشته باشند و به او عشق نورزند و در او ذوب نشوند و در عشقش به انگيزه يارى رسانى به او ، حميّت بر او ، نفرت از آنچه كه بر او وارد شده ، و برآشفتن عليه آنچه كه بر او روا داشته شده است ، فنا نگردند؟ اين، موضوعى نهفته در طبيعت ها ، و نهادينه در غريزه هاست ، چنان كه مردم بر كسى كه در آب عميقى افتاده و شنا كردن نمى داند ، بر پايه طبع بشرى ، رقّت و دلسوزى شديدى ابراز مى كنند و عدّه اى خود را براى نجات او در آب مى افكنند و تلاش مى كنند كه او را نجات دهند و در برابر آن ، از او هيچ پاداش مالى و يا سپاس گزارى اى توقّع ندارند و حتّى در پى ثواب آخرت هم نيستند و حتّى ممكن است كسانى از آنان ، به آخرت هم باور نداشته باشند؛ ولى دلسوزى بشرى در آنان وجود دارد و هر كدام از آنان ، مى پندارند كه خودشان در حال غرق شدن هستند و همان گونه كه اگر خودشان غريق باشند ، نجات جان خويش را مى خواهند ، همچنين به خاطر همنوعى ، مى خواهند او را كه در آن شرايط سخت گرفتار آمده ، خلاص كنند.
همچنين اگر پادشاهى بر گروهى از شهروندان خود ، ستم بسيار سختى روا داشته باشد ، مردم آن شهر ، در كمك به همديگر در برابر آن پادشاه ستمكار و قيام عليه او ، تعصّب و همدردى نشان مى دهند و اگر در بين اين جمع ، مرد جليل القدر و با شأنى باشد كه پادشاه ، نسبت به او ستم بيشترى روا داشته باشد و مال و دارايى او را گرفته باشد و فرزندان و خاندانش را كشته باشد ، پناه دادنشان به او ، همدردى شان با او و گِرد آمدن و توجهشان بر او بيشتر و بيشتر مى گردد؛ چون طبيعت بشر از روى تقاضاى اضطرارى ، به اين كار كشانده مى شود و انسان نمى تواند از آن ، روى برتابد.
[ابن ابى الحديد مى گويد :] اين، خلاصه سخن نقيب ابو جعفر بود كه گزارش كردم و تعبيرات ، از آنِ من و معنا از آنِ اوست؛ چون اكنون من عين كلمه هاى ايشان را حفظ نيستم؛ امّا اين، معنا و مضمونِ سخن اوست.