۷ / ۴
درخواست امام براى قيام (در دفاع از مصر) و نافرمانى يارانش
۲۸۲۶.تاريخ الطبرىـ به نقل از عبد اللّه بن فُقيم، پس از ذكر يارى خواهى محمّد بن ابى بكر از على عليه السلام ـ: على عليه السلام در ميان مردم ايستاد و فرمان داد تا مردم براى نماز [ نزد او ]گرد آيند . مردم گرد آمدند. خدا را حمد و ثنا گفت و بر محمّد صلى الله عليه و آله درود فرستاد . سپس فرمود:
«امّا بعد؛ اين فرياد محمّد بن ابى بكر و برادران مصرى شماست. دشمن خدا و دوستِ دشمنان خدا، پسر نابغه (عمرو عاص) به سوى آنان شتافته است. مبادا گم راهان در باطل خود و گرايش به راه طاغوت، همبسته تر از شما در اين راه حقّتان باشند! آنان آغازگر جنگ با شما و برادران شمايند . به پشتيبانى و يارى برادران خود بشتابيد.
اى بندگان خدا! مصر بزرگ تر از شام است و هم خير آن بيشتر است و هم مردمانش بهترند. مبادا آن را از چنگ شما درآورند. ماندن مصر در دست شما، عزّتى براى شما و شكستى براى دشمنان شماست. به سوى جَرعه ۱ ـ بين حيره ۲ و كوفه ـ بيرون شويد و فردا به خواست خدا آن جا يكديگر را ببينيم».
راوى گويد: فردا كه شد، على عليه السلام پياده بيرون رفت و صبحگاهان آن جا فرود آمد. تا نيم روز همان روز آن جا ماند. هيچ كس از آنان به آن جا نيامد. وى نيز برگشت. شامگاهان در پى بزرگان كوفه فرستاد. در دارالحكومه خدمت او آمدند، در حالى كه حضرت، غمگين و گرفته بود. فرمود:
«خدا را سپاس بر آنچه قضا و قدرش بر كار من جارى شده است و مرا ـ اى گروه ـ به شما دچار ساخته است؛ كسانى كه وقتى فرمان مى دهم ، فرمان نمى برند و چون فرا مى خوانم ، پاسخ نمى دهند. دشمنتان بى پدر باد! براى صبر و جهاد در راه حقّ خويش منتظر چيستيد؟ مرگ و ذلت در همين دنيا براى شما در غير راه حق است. به خدا سوگند ، اگر مرگ فرا رسد ـ كه حتما آمدنى است ـ ، ميان من و شما در حالى جدايى خواهد افكند كه از مصاحبت شما ناراحتم و از شما بيزار.
خدا خيرتان دهد! نه دينى داريد كه محور تجمّع شما شود ، و نه غيرتى كه شما را برانگيزد، آن گاه كه صداى دشمنتان را مى شنويد كه وارد شهرهاى شما شده ، دست به غارت مى زند. آيا شگفت نيست كه معاويه، جفاكاران تبهكار را بى آن كه پولى دهد يا كمكى برايشان بفرستد ؛ فرا مى خواند و آنان هم پاسخ مى دهند و سالى دو سه بار هر جا كه مى خواهد ، اعزامشان مى كند؛ امّا من شما خردمندان و باقى مانده مردم را با كمك مالى و بخشش فرا مى خوانم، از دور من پراكنده مى شويد، نافرمانى مى كنيد و بر ضدّ من اختلاف به راه مى اندازيد؟!
مالك بن كعب همدانى برخاست و گفت : اى امير مؤمنان! مردم را فراخوان، همانا پس از عروس، عطرى به كار نيايد! ۳ جانم را براى چنين روزى ذخيره كرده بودم. جز با حمله، پاداشى نخواهد بود. [ اى مردم!] از خدا پروا كنيد و امامتان را پاسخ دهيد و دعوتش را يارى كرده، با دشمنش بستيزيد. اى امير مؤمنان! من به سوى جنگ مى روم.
به گفته راوى، على عليه السلام منادىِ خود (سعد) را فرمان داد تا در ميان مردم جار زند: هلا! همراه مالك بن كعب به سوى مصر روان شويد. وى خارج شد. على عليه السلام هم با او خارج شد. نگاه كرد ، ديد تنها حدود دو هزار نفر بيرون شدند. فرمود: «حركت كن . به خدا سوگند ، فكر نمى كنم به آنان برسى مگر وقتى كه كارشان تمام شده باشد».
مالكْ آنان را پنج [شب] حركت داد . چون امام عليه السلام خبر يافت كه مصر فتح شده و محمّد بن ابى بكر به شهادت رسيده است، عبد الرحمان بن شريح شبامى را به سوى مالك بن كعب فرستاد و او را از ميان راه برگرداند.
1.جرعه، جايى نزديك كوفه است (معجم البلدان : ج ۲ ص ۱۲۷) .
2.حيره، شهرى باستانى و پر درخت در حدود يك فرسخى كوفه و محلّ سكونت خاندان نعمان بن منذر بوده است (تقويم البلدان : ص ۲۹۹) .
3.ضرب المثلى است براى كسى كه چيز ارزنده اى را ذخيره نمى كند. اولين بار اين جمله را زنى به نام اسماء بنت عبد اللّه از قبيله عذره گفت كه شوهرى به نام عروس داشت كه پسرعمويش بود. او مُرد و زن، اين جمله را گفت (مجمع الأمثال : ج ۳ ص ۱۵۱) .