۶ / ۵
نيرنگ معاويه در كشتن مالك اشتر
۲۸۰۲.تاريخ اليعقوبى:چون به معاويه خبر رسيد كه على عليه السلام مالك اشتر را رهسپار ساخته است، بر او گران آمد و دانست كه مردم يمن بيش از هر كس به مالك گرايش دارند . از اين رو به فكر مسموم ساختن او افتاد. [ مالك ، ]چون به قُلزُم (در دو منزلى فُسطاط) رسيد، در خانه مردى از اهل شهر فرود آمد. آن مرد كمر به خدمت مالك بست و كارهاى او را انجام مى داد. سپس خمره اى عسل كه در آن زهر آميخته بود، براى مالك آورد و از آن [شربتى براى مالك درست كرد و] بدو نوشانْد. مالك در قلزم از دنيا رفت. قبرش همان جاست. شهادت او و محمّد بن ابى بكر در سال سى و هشتم بود.
۲۸۰۳.مروج الذهب:على عليه السلام مالك اشتر را به استاندارى مصر تعيين كرد و او را همراه سپاهى به سوى آن جا روانه كرد. چون خبر به معاويه رسيد، كدخدايى را كه در «عَريش» بود ، به توطئه وا داشت و او را تشويق كرد و گفت: مدّت بيست سال از تو ماليات نمى گيرم، به شرط آن كه در طعام مالك، زهر بريزى.
چون مالك در عريش فرود آمد، كدخدا پرسيد كه چه غذا و نوشيدنى اى را بيشتر دوست دارد؟ گفتند: عسل را. مقدارى عسل براى مالك آورد و گفت اين عسل چنين و چنان است... و آن را براى مالك اشتر ستود. مالك هم روزه بود. چون مقدارى از آن نوشيد، هنوز در درونش جاى نگرفته بود كه جان باخت. همراهان مالك، به سراغ آن كدخدا و همراهانش رفتند [ و آنان را هلاك كردند].
گفته شده كه اين واقعه در قلزم بود ؛ ولى گفته نخست صحيح تر است. چون خبر واقعه به على عليه السلام رسيد، فرمود: «سرنگون باد معاويه!» و چون به معاويه خبر رسيد، گفت: خداوند، لشكرى از عسل دارد!
۲۸۰۴.تاريخ الطبرىـ به نقل از يزيد بن ظبيان همدانى ـ: معاويه كسى را در پى «جايستار» ، از ماليات پردازان ، فرستاد و به وى گفت: مالك، استاندار مصر شده است. اگر او را از بين ببرى، تا زنده اى از ماليات معافى. پس هر نقشه اى مى توانى بكش.
جايستار بيرون رفت تا به قلزم رسيد و آن جا ماند. مالك از عراق به سوى مصر رهسپار شد. چون به قلزم رسيد، جايستار به استقبال او شتافت و گفت: اين خانه، اين طعام واين هم علوفه. من هم مردى از خراج دِهانم.
مالك نزد او فرود آمد. دهقان براى او و مركبش غذا و علوفه آورد. چون غذا خورد، شربتى از عسل برايش آورد كه آن را زهر داده بود و به مالك خوراند. چون مالك نوشيد، جان داد.
معاويه رو به مردم شام كرده ، مى گفت: على، مالك اشتر را به سوى مصر روانه كرده است. دعا كنيد كه خدا شرّ او را از شما برگردانَد.
مردم هر روز مالك را نفرين مى كردند. تا آن كه مردى كه مالك را شربت زهرآلود داده بود، نزد معاويه آمد و خبر مرگ مالك را داد. معاويه در بين مردم به سخن ايستاد و خدا را حمد و ثنا كرد و گفت: امّا بعد؛ على بن ابى طالب، دو دستِ راست داشت، يكى در جنگ صفّين قطع شد ـ مقصودش عمّار ياسر بود ـ و ديگرى امروز ـ و مقصودش مالك اشتر بود ـ .