۹ / ۲
من و مردم، خسته از يكديگر
۲۸۶۸.الغاراتـ به نقل از ابو صالح حنفى ـ: على عليه السلام را ديدم كه خطبه مى خواند، در حالى كه قرآن بر سر نهاده بود و حتى ورق آن را بر سرش ديدم كه تكان مى خورد و خش خش مى كرد . فرمود:
«خدايا! مردمْ مرا از حقّى كه در قرآن برايم بود، باز داشتند. پس آنچه در آن است، مرا عطا كن. خدايا! من از اينان ناخرسند بودم و اينان از من. من اينان را خسته كردم و آنان مرا . و مرا بر آنچه جز خُلق و خوى و سرشت من است، وا داشتند كه برايم بى سابقه بود. خدايا! بهتر از اينان را براى من جايگزين كن و بدتر از مرا براى اينان. خدايا! دل هايشان را ذوب كن، همچنان كه نمك در آب ذوب مى شود».
۲۸۶۹.الغاراتـ به نقل از ابن ابى رافع ـ: على عليه السلام را ديدم در حالى كه انبوه مردم بر گرد او جمع شده بودند، تا آن جا كه پايش را خون انداختند. فرمود: «خدايا! من از اينان ناخشنودم و اينان از من. پس مرا از دست اينان راحت كن و آنان را از دست من» ۱ .
۲۸۷۰.تاريخ الإسلامـ به نقل از محمّد بن حنفيّه ـ: پدرم آهنگ شام داشت و پرچم خود را مى بست و سوگند مى خورد كه آن را نگشايد تا آن كه حركت كند. مردم روى برمى تافتند و پراكنده مى شدند و مى ترسيدند. پدرم پرچم را مى گشود و براى سوگندى كه خورده بود ، كفّاره مى داد. چهار بار چنين كرد. من حال مردم را مى ديدم و صحنه اى را مشاهده مى كردم كه برايم خوشايند نبود.
آن روز با مِسوَر بن مَخرَمه صحبت كردم و گفتم: نمى خواهى با امام عليه السلام صحبت كنى كه با اين گروه بى فايده كجا مى خواهد برود؟ گفت: اى ابو القاسم! به خاطر موضوعى حركت مى كند كه حتمى است . با او حرف زدم و ديدم فكرى جز رفتن ندارد.
چون امام عليه السلام از اين گروه، آنچه را ديد كه ديد، فرمود: «خدايا! من اينان را خسته كردم و اينان مرا. من آنان را به خشم آوردم و آنان مرا. براى من بهتر از اينان را جايگزين كن و براى آنان بدتر از مرا!».