۲۸۰۵.الغاراتـ به نقل از مغيره ضبّى ـ: معاويه، غلامى از آل عمر را به دسيسه براى كشتن مالك اشتر گماشت. آن غلام، پيوسته نزد مالك، از فضايل على عليه السلام و بنى هاشم سخن مى گفت، تا آن كه اعتماد مالك را جلب كرد و به او انس گرفت. روزى مالك اشتر از بار و بنه خود جلو افتاد، يا بار و بنه اش جلوتر بود. تشنه شد و آب خواست. آن غلام گفت: آيا ميل به شربت قاووت دارى، خدا برايت خير پيش آورد؟ و شربتى زهرآلود از قاووت به او نوشاند و او مُرد.
راوى گويد: چون معاويه غلام عمر را به دسيسه بر ضد مالك وا داشت، به مردم شام گفت: مالك اشتر را نفرين كنيد. آنان هم نفرين كردند. چون خبر مرگ مالك به او رسيد، گفت: مى بينيد خداوند چگونه دعايتان را پذيرفت؟!
۲۸۰۶.الاختصاصـ به نقل از عبد اللّه بن جعفر ـ: معاويه جاسوسى در مصر داشت به نام مسعود بن جرجه. چون مرگ مالك اشتر را در نامه اى به معاويه گزارش داد، معاويه در ميان ياران خود به سخنرانى پرداخت و گفت: على دو دست داشت . يكى در جنگ صِفّين قطع شد ـ مقصودش عمّار بود ـ و ديگرى امروز.
مالك اشتر عازم مصر بود كه از اَيله گذشت. نافع، غلام عثمان همراهش شد و به او خدمت و لطف بسيار كرد، تا آن كه مالك از او خوشش آمد و به او اطمينان كرد. چون در قلزم فرود آمد، شربتى از عسل كه زهرآلود بود برايش فراهم ساخت. مالك از آن نوشيد و مُرد.
معاويه گفت : آگاه باشيد كه خداوند، سپاهيانى از عسل دارد!