۷ / ۳ ـ ۳
كرامت او درباره يك مرد مسيحى
۳۰۵۳.إرشاد القلوبـ به نقل از على بن يحيى بن حسين طحّال مقدادى ـ: پدرم از پدرش از جدّش مرا خبر داده است كه: مردى نمكينْ چهره و پاكْ جامه پيش من آمد و دو دينار به من داد و گفت: درِ حرم را به روى من قفل كن و مرا در داخل ، تنها بگذار تا عبادت خدا كنم.
پدرم دو درهم را گرفت و در را بر او بست و خوابيد. در خواب، امير مؤمنان را ديد كه مى فرمايد: بلند شو و او را از حرم من بيرون كن . او مسيحى است.
على بن طحّال برخاست و ريسمانى برداشت و آن را بر گردن آن مرد افكند و به او گفت: برو بيرون، تو مسيحى هستى و با دو دينار مرا فريب مى دهى؟
به او گفت: مسيحى نيستم.
گفت: چرا هستى . امير مؤمنان به خواب من آمد و به من خبر داد كه تو مسيحى هستى و گفت كه او را از پيش من بيرون كن.
آن مرد گفت: دستت را بياور . من شهادت مى دهم كه جز خدا معبودى نيست و اين كه محمّد صلى الله عليه و آله فرستاده خداست و امير مؤمنان ، خليفه خداست. به خدا سوگند ، احدى نفهميد كه من از شام بيرون آمدم و هيچ كس از مردم عراق هم مرا نشناخت.
آن گاه مسلمانى او نيكو شد .