۲۹۳۸.تاريخ الطبرىـ به نقل از محمّد بن حنفيّه ـ: به خدا سوگند ، من نيز در آن شبى كه على عليه السلام در مسجد بزرگ كوفه ضربت خورد ، نماز مى خواندم ، در بين مردان بسيارى از اهل شهر ، كه نزديك طاق نماز مى خواندند و همگى در حال قيام و ركوع و سجود بودند و از اوّل شب تا آخر آن خسته نمى شدند ، كه على عليه السلام براى نماز صبح خارج شد . ندا مى داد : «اى مردم ، نماز ! نماز!». نمى دانم از زير آن طاق بيرون آمد و اين سخنان را گفت يا نه! چشمم به درخششى افتاد و شنيدم كه : حكومت از آنِ خداست ، اى على ، نه براى تو و نه براى يارانت!
شمشيرى ديدم و شمشير ديگرى ، و آن گاه شنيدم كه على عليه السلام مى گفت : «اين مرد از چنگتان نگريزد!».
مردم از هر سو به طرف او حمله آوردند . چيزى نگذشت كه ابن ملجم دستگير شد و او را نزد على عليه السلام آوردند . من نيز همراه مردم وارد شدم . شنيدم كه على عليه السلام مى گفت : «جان در مقابل جان! اگر من مُردم ، او را بكشيد ، آن گونه كه او مرا كشت و اگر زنده ماندم ، خودم ببينم چه مى كنم» .