۸ / ۸
غارت بُسْر بن اَرطات
۲۸۵۸.تاريخ الطبرىـ به نقل از عوانه ـ: پس از ماجراى حكميّت، معاوية بن ابى سفيانْ بُسْر پسر ابو اَرطات را كه مردى از بنى عامر بن لُؤَى بود ، همراه سپاهى روانه ساخت. از شام حركت كردند تا به مدينه رسيدند. آن روز ، ابو ايّوب انصارى كارگزار على عليه السلام در مدينه بود. ابو ايّوب از آنان گريخت و در كوفه به نزد على عليه السلام رفت .
بُسْر وارد مدينه شد، به منبر رفت و كسى با او نجنگيد. از روى منبر فرياد برآورد: اى ديناريان، اى نجّاريان ، اى زريقيان! اى پيرِ من، اى پير من! ديروز با او بودم. اينك او كجاست؟ مقصودش عثمان بود.
سپس گفت: اى مردم مدينه! به خدا سوگند ، اگر فرمان معاويه به من نبود، هيچ كس از مردانتان را در مدينه زنده نمى گذاشتم. مردم مدينه با او بيعت كردند. كسانى نزد بنى سلمه فرستاد و گفت: به خدا سوگند ، نزد من نه امانى داريد و نه بيعتى، تا آن كه جابر بن عبد اللّه را بياوريد.
جابر به نزد اُمّ سلمه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و به او گفت: تو چه صلاح مى بينى؟ مى ترسم كشته شوم، و اين هم بيعتى گم راهانه است.
امّ سلّمه گفت: من صلاح مى بينم كه بروى و بيعت كنى. من پسرم عمر بن ابى سلمه را هم گفتم كه بيعت كند. به دامادم عبد اللّه بن زمعه هم گفتم كه بيعت كند ـ زينب دختر ابو سلمه زن وى بود ـ . جابر نيز رفت و بيعت كرد.
بُسر خانه هايى را در مدينه خراب كرد . سپس به مكّه رفت. ابو موسى ترسيد كه وى را بكشد. بسر به او گفت: با صحابى پيامبر خدا چنين نخواهم كرد، و رهايش ساخت. پيش از آن ابو موسى به يمن نوشته بود كه لشكرى از سوى معاويه آمده است كه مردم را مى كُشد، هر كس را به حكومت گردن ننهد ، مى كُشد.
سپس بُسر به سوى يمن رفت. عبيد اللّه بن عبّاس، كارگزار على عليه السلام در يمن بود. چون از آمدن آن لشكر خبر يافت ، به كوفه گريخت و نزد على عليه السلام رفت و عبد اللّه بن عبد المدان حارثى را به جاى خود بر يمن گماشت. بُسر آمد و او و پسرش را كشت. بُسر، بار و بُنه عبيد اللّه بن عبّاس را ديد كه دو كودك خردسال او نيز درميان آنها بود . هر دو را سر بُريد.
برخى گفته اند: دو فرزند عبيد اللّه بن عبّاس را نزد مردى از بنى كنانه از باديه نشينان ديد. چون خواست آن دو را بكشد، آن مرد گفت: اين دو بى گناه را چرا مى كشى؟ اگر آنان را مى كشى ، پس مرا بكُش. گفت: مى كشم. ابتدا آن مرد را كشت و سپس آن دو فرزند را . آن گاه بُسر به شام بازگشت.
نيز گفته اند: آن مرد كنانى در دفاع از آن دو كودك جنگيد تا كشته شد. نام يكى از آن دو كودك كه بُسر آنان را كشت، عبد الرحمان بود و ديگرى قُثَم. بُسر در اين شبيخونش تعداد زيادى از پيروان على عليه السلام را در يمن به قتل رساند.
خبر بُسر به على عليه السلام رسيد. جارية بن قُدامه را با دو هزار نفر و وَهْب بن مسعود را هم با دو هزار فرستاد. جاريه آمد تا به نجران رسيد و آن جا را آتش زد و شمارى از پيروان عثمان را گرفت و كشت. بُسر و همراهانش از آن جا گريختند. آنان را تعقيب كرد تا به مكّه رسيد.
جاريه به آنان گفت: با ما بيعت كنيد. گفتند : امير مؤمنان كشته شده است . به سود چه كسى بيعت كنيم؟ گفت: به نفع هر كس كه ياران على با او بيعت كردند.
ابتدا نپذيرفتند . سپس بيعت كردند. آن گاه جاريه به مدينه رفت كه ابو هريره با مردم نماز مى خواند. او گريخت. جاريه گفت: به خدا سوگند ، اگر او را بگيرم ، گردنش را خواهم زد. سپس به مردم مدينه گفت: با حسن بن على عليه السلام بيعت كنيد . پس بيعت كردند. آن روز را در مدينه ماند . آن گاه به كوفه رهسپار شد. ابو هريره دوباره برگشت و با مردم نماز خواند.