۲۸۵۰.تاريخ اليعقوبى:معاويه، عبد اللّه بن مسعده را با گروه ويژه اى فرستاد و دستور داد به سوى مكّه و مدينه برود. او با هزار و هفتصد نفر به راه افتاد. چون خبر به على عليه السلام رسيد، مسيّب بن نجبه فزارى را اعزام كرد و به او فرمود: «اى مسيّب! تو از كسانى هستى كه به صلاحيت، شجاعت و دلسوزى شان اطمينان دارم. به سوى اين قوم برو و با آنان جدى و اثرگذار برخورد كن، هرچند خويشاوندانت باشند».
مسيّب گفت: اى اميرمؤمنان! برايم افتخار است كه مورد اعتماد شمايم. همراه دو هزار نفر از طايفه هاى هَمْدان و طَى و ديگران به راه ا فتاد و شتابان رفت و طلايه سپاه خويش را جلو فرستاد. آنان با عبد اللّه بن مسعده برخورد كرده ، جنگيدند. مسيّب هم رسيد و به نبرد با آنان پرداخت، تا آن كه مى توانست عبد اللّه بن مسعده را دستگير كند؛ ولى از اين كار پرهيز مى كرد تا ابن مسعده گريخت و در تيماء به قلعه اى پناه برد. مسيّب قلعه را محاصره كرد و ابن مسعده و يارانش را سه روز در محاصره داشت.
ابن مسعده ندا داد: اى مسيّب! ما با هم قوم و خويشيم. خويشاوندى را پاس بدار. او هم راه ابن مسعده و همراهانش را بازگذاشت تا از قلعه نجات يافتند و شب كه فرا رسيد در تاريكى شب به شام رفتند. بامدادان كه مسيّب به سراغ قلعه رفت، كسى را نيافت.
عبد الرحمان بن شبيب گفت: به خدا سوگند ، با آنان سازش كردى و به امير مؤمنان خيانت نمودى.
مسيّب نزد على عليه السلام رفت. حضرت به او فرمود: «مسيّب! تو از افراد دلسوز من بودى، آن گاه چنان كردى؟!» . او را چند روز زندانى كرد، سپس آزاد ساخت و كار جمع آورى زكات در كوفه را به وى سپرد.