101
دانش نامه اميرالمؤمنين علیه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج7

۷ / ۱۰

نامه سرگشاده امام به امّت اسلام، پس از اشغال مصر

۲۸۳۵.الغاراتـ به نقل از عبد الرحمان بن جندب، و او از پدرش ـ: عمرو بن حَمِق، حُجر بن عَدى، حبّه عَرنى، حارث اَعور و عبد اللّه بن سبا، پس از گشوده شدن مصر، خدمت امير مؤمنان رسيدند، در حالى كه آن حضرت، گرفته و غمگين بود و گفتند: به ما بگو كه نظرت درباره ابوبكر و عمر چيست؟
على عليه السلام به آنان گفت: «آيا [ مشكلاتتان حل شده و ]براى اين مسئله فراغت يافته ايد؟ اين مصر است كه گشوده شده و پيروانم آن جا كشته شده اند. نامه اى بيرون مى دهم كه در آن جواب سؤالتان هست و از شما مى خواهم حقّى را كه از من تباه ساختيد، رعايت كنيد . نامه را بر پيروان من بخوانيد و ياورانِ حق باشيد». و اين نسخه آن نامه است: «از بنده خدا، على امير مؤمنان به هر مؤمن و مسلمانى كه اين نامه ام را بخواند.
سلام بر شما! من خدا را نزد شما مى ستايم؛ خدايى كه جز او معبودى نيست. امّا بعد، همانا خداوند، محمّد صلى الله عليه و آله را به عنوان بيم دهنده جهانيان، امين بر وحى خدا و گواه بر اين امّت برانگيخت، در حالى كه شما قوم عرب، آن روز بدترين دين و بدترين خانمان را داشتيد ، بر سنگ هاى خاره و مارهاى زهرناك و خارهاى پراكنده در آبادى ها مى خفتيد، آبى آلوده مى نوشيديد و خوراكى سفت و ناگوار مى خورديد، خونتان را مى ريختيد، فرزندانتان را مى كشتيد، از خويشاوندانتان مى بُريديد ، اموال يكديگر را به ناروا مى خورديد، راه هايتان ناامن بود، بت ها ميان شما برپا و گناهان به شما چسبيده بود. بيشترشان به خدا ايمان نياوردند ، مگر آن كه شريكى براى او قائل بودند. ۱
خداى متعال بر شما منّت نهاد و محمّد صلى الله عليه و آله را به عنوان فرستاده اى از خودتان به سوى شما برانگيخت و در كتاب خود فرمود: «او كسى است كه درميان درس ناخواندگان ، پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را برايشان مى خوانْد، پاكشان مى كرد و به آنان كتاب و حكمت مى آموخت، و همانا پيش تر در گم راهى آشكارى بودند» .
و فرمود: «پيامبرى از خود شما به سويتان آمد كه رنج هاى شما براى او ناگوار بود، بر هدايت شما اصرار داشت و به مؤمنان رئوف و مهربان بود» .
و فرمود: «خداوند بر مؤمنان منّت نهاد، آن گاه كه در ميان آنان پيامبرى از خودشان برانگيخت» .
و فرمود: «اين فضل و احسان خداست كه به هر كه خواهد ، مى بخشد و خداوند، صاحب فضل بزرگ است» .
آن كه فرستاده به سوى شما بود، از خودتان و هم زبان خودتان بود و شما نخستين گروندگان بوديد كه چهره و ياران و خاندانش براى شما آشنا بود. او به شما كتاب و حكمت و واجبات و مستحبّات را آموخت و شما را به صله رحِم، حفظ خون ها و آشتى ميان افراد و امانت دارى و پاى بندى به سوگندها پس از استوارسازى آنها فرمان داد و به شما دستور داد كه نسبت به هم باعاطفه، نيكوكار، بخشنده و مهربان باشيد و شما را از غارتگرى، ستم بر يكديگر، حسدورزى، دشنام و تجاوز به يكديگر، شرابخوارى، كم فروشى و كاستى در سنجش ها نهى كرد و در آنچه بر شما نازل شد، به شما پيشنهاد كرد كه زنا نكنيد، ربا نخوريد، مال يتيمان را به ستم نخوريد، امانت ها را به صاحبانش برگردانيد، در زمين در پى فساد نباشيد و تجاوز نكنيد، كه خداوند تجاوزگران را دوست نمى دارد. شما را به هر خيرى كه به بهشتْ نزديكتان مى سازد و از آتشْ دورتان مى كند ، فرمان داد و از هر بدى كه از بهشت دور و به دوزخ نزديك مى سازد، برحذر داشت.
چون زمان آن حضرت از دنيا تمام شد، خداوند، او را سعادتمند و ستوده نزد خويش برد. و چه مصيبتى بود كه بر نزديكان فرود آمد و عموم مسلمانان را فرا گرفت؛ مصيبتى كه پيش تر مانند آن به ايشان نرسيده بود و پس از آن هم مانندش را نخواهند ديد.
چون پيامبر خدا درگذشت، مسلمانان پس از او درباره حكومت به كشمكش پرداختند. به خدا سوگند ، هرگز به ذهنم نمى آمد و بر خاطرم نمى گذشت كه عرب، پس از پيامبر صلى الله عليه و آله اين خلافت را از خاندانش دور كنند و پس از وى، از من دورش سازند و مرا هراسان نساخت، جز اين كه مردم به سوى ابوبكر سرازير شدند و به طرف او سبقت گرفتند تا با وى بيعت كنند.
من دست نگه داشتم و ديدم كه من براى تصدّى خلافت و جانشينى پس از او، شايسته تر از ديگرانم كه بر سر كار آمدند و مدّتى كه خدا خواست ، بر اين وضع صبر كردم تا آن كه ديدم گروهى از مردم از اسلام برگشته اند و به نابود ساختن دين خدا و آيين محمّد صلى الله عليه و آله و ابراهيم عليه السلام فرا مى خوانند. ترسيدم كه ا گر به يارى اسلام و مسلمانان برنخيزم، در دينْ رخنه و خرابى بزرگى پيش آيد كه مصيبت آن بسى بزرگ تر است از آن كه حكومت بر شما را از دست بدهم؛ حكومتى كه كالايى چند روزه و زوال پذير همچون روزه و زوال پذير همچون سراب و گذرا همچون ابر است. اين بود كه نزد ابو بكر رفته ، با وى بيعت كردم و براى دفع آن حوادث به پا خاستم تا آن كه باطل از ميان رفت و كلمه اللّه برترى يافت، هرچند كافران خوش نداشتند.
پس ابو بكر كارها را عهده دار شد، نرمش كرد و سخت گرفت، نزديك ساخت و ميانه روى كرد. دلسوزانه همراهى اش كردم و تلاشگرانه در آن جا كه خدا را اطاعت كرد، پيروى اش نمودم و آزمند نبودم كه اگر براى او حادثه اى پيش آيد و پس از او من زنده باشم ، حكومتى كه با او درباره آن كشمكش داشتم ، به من بازگردد . نااميد هم نبودم و اگر رابطه خصوصىِ ميان او و عمر نبود، مى پنداشتم كه خلافت را از من دريغ نمى داشت.
چون به بستر مرگ افتاد، عمر را خواست و خلافت را به او واگذار كرد. ما هم گوش كرديم و اطاعت و دلسوزى داشتيم. عمر ، عهده دار خلافت شد. روش او پسنديده و خويش نيك بود، تا آن كه چون به بستر مرگ و احتضار افتاد، پيش خود گفتم كه خلافت را از من برنمى گرداند ؛ ولى مرا ششمين نفر [ در شورا ]قرار داد و از ولايت (و پيشوايى) من بيش از ديگران ناخرسند بودند.
پيش تر شنيده بودند كه پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله با ابو بكر احتجاج مى كردم و مى گفتم: اى گروه قريش! ما اهل بيت به خلافتْ شايسته تر از شماييم، تا زمانى كه در ميان ما كسى هست كه قرآن مى خواند و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله را مى شناسد و به دين حق معتقد است . آنان ترسيدند كه اگر من به خلافت رسم، آنان تا زنده اند، سهمى از حكومت نداشته باشند. يك پارچه و هم دست شدند و خلافت را به عثمان دادند و چون از اين كه از سوى من سهمى به آنان داده شود، نااميد بودند، مرا از دايره خلافت بيروت كردند، تا آن را به دست گرفته، در ميان خود بچرخانند.
آن گاه به من گفتند: بيا و بيعت كن؛ وگرنه با تو خواهيم جنگيد! ناخواسته و با اكراه بيعت كردم و به خاطر خدا صبر پيشه ساختم.
يكى از آنان گفت: اى پسر ابوطالب، خيلى به حكومت آزمند و حريصى! گفتم: شما از من حريص تر و از آن دورتريد. آيا من حريصم كه ميراث و حقّ خويش را مى طلبم ـ حقّى كه خدا و پيامبر خدا مرا بر آن شايسته تر قرار داده اند ـ ؟ يا شما كه براى خلافتْ رو در روى من ايستاده و آن را از من دور مى كنيد؟ پس مبهوت شدند. «خداوند ، ستمگران را هدايت نمى كند» .
خداوندا! من از قريش به پيشگاه تو شكايت مى كنم . آنان با من قطع رحِم كردند و از بهره من كاستند و جايگاه والاى مرا تحقير كردند و درباره حقّى كه من به آن شايسته تر بودم، با من به كشمكش پرداخته ، آن را از من ربودند، سپس گفتند: حق همان است كه بتوانى آن را بگيرى و آن را نگه دارى. يا با دلى پر و غصه دار، صبر كن، يا از غم و افسوس بمير! پس چون نگريستم، ديدم جز خاندانم كسى همراه و مدافع و ياور من نيست. نخواستم آنان از بين بروند. چشم بر خاشاك فرو بستم و آب دهان بر استخوانِ در گلو مانده ، فرو بردم و با فرو بردن خشم، بر آنچه تلخ تر از حَنظل ودلخراش تر از تيغ تيز بود، صبر كردم.
تا آن كه بر عثمان انتقاد كرديد، آمديد و او را كشتيد و سپس براى بيعت به نزد من آمديد. من نپذيرفتم و دست از آن باز كشيدم . با من كشمكش كرديد و دستم را كشيديد و من بازپس كشيدم . دستم را كشيديد و باز كرديد و من جمع كردم. بر سر من ازدحام كرديد، تا حدّى كه بيمناك شدم كه يكديگر را يا مرا بكُشيد.
گفتيد: با ما بيعت كن . ما جز تو را نداريم و جز به تو راضى نيستيم . با ما بيعت كن تا دچار تفرقه و اختلاف كلمه نشويم.
با شما بيعت كردم و مردم را به بيعت خويش فرا خواندم. هركس به دلخواه و از روى رغبت بيعت كرد ، بيعتش را پذيرفتم و هركس نخواست، او را مجبور به بيعت نكردم و به حال خود وا گذاشتم.
از جمله كسانى كه با من بيعت كردند، طلحه و زبير بودند. اگر بيعت هم نمى كردند، به بيعتْ وادارشان نمى كردم، همچنان كه ديگران را وادار نساختم. چيزى نگذشت كه خبر يافتم آن دو همراه قشونى كه همه از بيعت كنندگان با من بودند ـ كه قول اطاعت داده بودند ـ ، از مكه به سوى بصره بيرون شده اند.
آن دو نزد كارگزار من [ در بصره] و خزانه دار بيت المال و اهالى شهرى رفتند كه همه آنان با من بيعت كرده و در اطاعت من بودند. به تفرقه افكنى پرداختند و جمعشان را پراكندند، آن گاه به گروهى از مسلمانان پيرو من تاخته، برخى را با نيرنگ كشتند و برخى را اعدام كردند، گروهى هم دست به شمشير برده با آنان جنگيدند، تا صادقانه به ديدار خدا شتافتند.
به خدا سوگند، اگر آن گروه تنها يكى از ياران مرا بى گناه و به عمد كشته بودند، براى من كشتن همه آنان حلال و روا بود، تا چه رسد به اين كه گروهى از مسلمانان را كشتند كه بيش از شمار آنانى بود كه بر ايشان وارد شدند. البته خدا هجوم آنان را برگرداند و نابود شدند. «پس دور باد مردم ستمگر!» .
سپس به شاميان نگريستم كه باديه نشينانى پراكنده و طمع ورزانى جفاكار و اوباش بودند كه از هر سو گردآمده بودند؛ كسانى كه مى بايست تأديب و تربيت شوند يا سرپرستى براى آنان گماشته شود و دست آنان گرفته شود . نه مهاجر بودند، نه انصار و نه تابعان به نيكى. به سوى آنان شتافتم و به اطاعت و همبستگى فرا خواندمشان؛ امّا آنان جز تفرقه و دو رويى و رو در روى مسلمانان ايستادن و تير و نيزه بر مسلمانان افكندن را نخواستند.
اين جا بود كه مسلمانان را به نبرد با آنان برانگيختم و با ايشان جنگيدم. چون با گزش سلاح و سوزش زخم روبه رو شدند، قرآن ها را برافراشتند و شما را به آنچه در آن است ، فرا خواندند. به شما گفتم كه اينان اهل دين و قرآن نيستند. از روى مكر و نيرنگ و سست كردن عزم شما و ايجاد ضعف، قرآن بر نيزه كرده اند . پس در راه حقّ خويش جنگتان را با آنان ادامه دهيد؛ امّا از من نپذيرفتيد و گفتيد: قبول كن . اگر به آنچه در قرآن است ، گردن نهادند، پس با ما در حق، همراه مى شوند و اگر گردن ننهادند، حجّت ما بر ضدّ آنان بزرگ تر خواهد بود. من هم پذيرفتم. چون ديدم شما دست كشيديد و سست شديد، من نيز از آنان دست كشيدم.
ميان شما و آنان مصالحه بر دو نفر شد كه آنچه را قرآن زنده مى دارد، زنده بدارند و آنچه را قرآن مى ميراند ، بميرانند. رأى آن دو مختلف و داورى شان ناهماهنگ شد و حكم قرآن را وا گذاشته به مخالفت با كتاب خدا پرداختند. خداوند هم از راه درست، دورشان ساخت و آنان را به وادى گم راهى افكند و داورى آنان را دور افكند، و شايسته همين نيز بودند.
پس گروهى از ما كناره گرفتند. ما نيز ـ تا با ما كارى نداشتند ـ كارشان نداشتيم. تا آن كه به فساد در زمين روى آوردند، كشتند و تباه كردند. نزد آنان رفتيم و گفتيم: قاتلان برادرانمان را به ما تحويل دهيد ، آن گاه قرآن داور بين ما و شما باشد.
گفتند: ما همگى آنان را كشتيم و همه ما خون آنان و شما را هدر مى دانيم . سواره ها و پياده هاى آنان بر ما تاختند و خداوند هم آنان را به خاك هلاكتِ ستمگران افكند.
پس چون كار آنان چنين شد، فرمانتان دادم كه فورى در پى دشمنانتان بشتابيد. گفتيد: شمشيرهايمان كُند شده، تيرهايمان تمام گشته و پيكانِ نيزه هايمان كُند شده و بيشتر آنها خم شده است . ما را به شهرمان برگردان تا با بهترين ساز و برگ آماده شويم، و اگر برگردى به تعداد كسانى كه از ما كشته يا جدا شدند، نيروهاى ما را مى افزايى، كه اين كارْ ما را در برخورد با دشمن نيرومندتر مى سازد.
من شما را آوردم، چون نزديك كوفه رسيديد، دستور دادم در نُخيله ۲ فرود آييد و در لشكرگاهتان بمانيد و دست به شمشير باشيد و خود را مهيّاى جنگ نگه داريد و زياد به ديدار فرزندان و همسرانتان نپردازيد، كه رزمندگان آنان اند كه براى جنگ پايدارند ، آستين بهر نبرد بالا زده اند، از بيدار ماندن در شب ها و تشنگى در روزها و از گرسنگى و خستگى نمى نالند.
برخى از شما عذرخواهانه با من فرود آمدند و برخى هم از روى نافرمانى به شهر وارد شدند. نه آنان كه ماندند، ثبات و صبر ورزيدند و نه آنان كه به شهر رفتند، دوباره نزد من بازگشتند. به لشكرگاهم نگاه كردم، جز پنجاه تن در آن نبود. چون چنين ديدم، نزد شما به كوفه وارد شدم و تا امروز نتوانسته ام شما را با خودم از آن بيرون ببرم!
پس منتظر چيستيد؟ آيا نمى بينيد كه از اطراف شما كاسته و شهرهايتان گشوده شده است و پيروان من در شهرها كشته شده اند و لشكرگاه هاى مرزى شما خالى مى شود و شهرهايتان مورد هجوم قرار مى گيرد، با آن كه شمار شما بسيار و نيرو و دلاورى تان فراوان است؟ پس در چه فكرى هستيد؟ خدا خيرتان دهد! از كجا بر شما مى تازند؟ شما را چه مى شود؟ چگونه از حق منحرف مى شويد؟ و چگونه افسونتان مى كنند؟! اگر شما مصمّم و هماهنگ بوديد، به فكر حمله به شما نمى افتادند.
هلا كه دشمنان هماهنگ و همدست و دلسوز يكديگر شدند و شما سست و نيرنگ باز و پراكنده گشتيد! اگر چنين ادامه دهيد ، در نظر من كامياب به شمار نمى آييد. خفتگانتان را بيدار كنيد، در راه حقّتان همدست شويد و دل به جنگ با دشمنتان بدهيد . خالص از ناخالص روشن شده است و بر هر كه بينا باشد، صبحْ آشكار است.
همانا شما با كسانى مى جنگيد كه آزاد شدگان و فرزندان آزاد شدگان (در فتح مكّه)اند، جفا كارند و از روى بى رغبتى ، اظهار مسلمانى كرده اند و پيوسته در جنگ با پيامبر صلى الله عليه و آله بودند ـ كه همه جا جلودار صف اسلام بود ـ ؛ دشمنان خدا و سنّت و قرآن و بدعت گذاران و نوآوران و كسانى كه از شرّ و فتنه آنان بايست پرهيز مى شد؛ آنان كه بر اسلام و مسلمانان خطرآفرين بودند؛ رشوه خوران و دنياپرستان!
به من چنين رسيده كه عمرو عاص بيعت نكرد، مگر آن كه [ معاويه ]بهايى براى آن بخشيد و شرط كرد كه عطايى به او داده شود، بزرگ تر از آنچه كه از حكومت در دست اوست. الا! تهى باد دست او كه دين به دنيا فروخت! و رسوا باد دستاورد اين خريدارِ كمك فاسقِ نيرنگ باز با اموال مسلمانان!
در ميان آنان كسانى اند كه در ميان شما شراب خوردند و حدّ اسلامى بر آنان جارى شد؛ آنان كه به فساد در دين و كار زشت، معروف اند . برخى شان كسانى اند كه تا هديه اى نگرفتند ، مسلمان نشدند! اينان سران اين گروه هستند، و برخى كسانى از سرانشان كه زشتكارى هايشان را بازگو نكردم، مثل آنان كه ياد شد و بلكه بدتر از آنان اند.
آنان كه گفتم، اگر بر شما سلطه يابند، در ميان شما فساد، تكبّر، گناه، حكومت استبدادى و تباهى در زمين را رواج مى دهند، از هوس ها پيروى مى كنند و به ناحق حكم مى رانند. شما با همه سستى و ترك يارى از آنان بهتر و رهيافته تريد . ميان شما عالمان، فقيهان، پاك سيرتان، فرزانگان، حاملان كتاب خدا، شب زنده داران و آبادكنندگان مساجد با تلاوت قرآن وجود دارند. آيا شما خشم نمى گيريد و همّت نمى كنيد، تا آن كه نابخردان و فرومايگان و اوباش، با شما بر سر مسئله حكومت به كشمكش مى پردازند؟
پس هرگاه مى گويم ، سخنم را بشنويد ـ خدا هدايتتان كند ـ و چون فرمانتان مى دهم ، فرمانبردارى كنيد. به خدا سوگند ، اگر از من پيروى كنيد ، گم راه نمى شويد و اگر نافرمانى كنيد، هدايت نمى شويد. آماده نبرد شويد و ساز و برگ آن را مهيّا سازيد و به سوى جنگ، هماهنگ بشتابيد. به يقين آتش نبرد برافروخته و رسوايى آن بالا گرفته است و فاسقان در نبرد با شما از جان و دل به ميدان آمده اند، تا بندگان خدا را شكنجه كنند و نور خدا را فرو نشانند.
آگاه باشيد كه پيروان شيطان و طمعكاران و جفا پيشگان و متكبّران، شايسته تر به تلاش در گم راهى و تباهى و باطلشان نيستند، از بندگان خدا و نيكان و پارسايان و حقگرايان در راه حقّ خود و اطاعت از پروردگارشان و دلسوزى براى پيشوايشان.
به خدا سوگند ، اگر من يك تنه با آنان رويارو شوم و آنان زمين را پر كرده باشند، از آنان باك و وحشتى ندارم. من به گم راهى آنان و برحق بودن خودمان، اطمينان و دليل و يقين و صبر دارم. من شيفته ديدار خداى خويشم و چشم به راه پاداش شايسته اويم؛ ولى افسوس و اندوهى كه بر من رخ مى دهد و غصه اى كه بر جانم مى خَلَد ، از اين است كه سفيهان و تبهكاران اين امّت بر سر كار آيند و بيت المال را ميان خود دست گردان كنند، بندگان خدا را به بردگى بگيرند و با صالحان بجنگند و با نابكاران هم دست و متّحد شوند.
به خدا سوگند ، اگر بيم آن نبود، اين همه شما را سرزنش و تشويق و ترغيب بر جهاد نمى كردم؛ بلكه وقتى شما سستى نشان مى داديد و از نبرد سر باز مى زديد، شما را رها مى كردم، تا هرگاه كه مقدّر باشد، خودم با آنان روياروى شوم.
به خدا سوگند، من برحقّم . من دوستدار شهادتم. پس «سبك بار و سنگين بار، بكوچيد و با اموال و جان هايتان در راه خدا جهاد كنيد. اگر بدانيد، اين برايتان بهتر است» .
اين قدر به زمين نچسبيد كه در خوارى بمانيد و دچار ذلّت شويد و بهره شما زيان بارتر گردد. مرد جنگى بيدار و ديده باز است. هر كس [ غافلانه ]بخوابد، [ دشمنان ]از او غافل نمى مانند و هر كه سست شود، نابود گردد و هركس جهاد در راه خدا را واگذارَد، زيانزده و خوار خواهد بود.
خدايا! ما و آنان را بر محور هدايت متّحد گردان، ما و آنان را به دنيا بى رغبت ساز، و براى ما و آنان، آخرت را بهتر از دنيا قرار بده. والسلام!».

1.اشاره دارد به آيه ۱۰۶ سوره يوسف : «وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَا وَ هُم مُّشْرِكُونَ» .

2.محلّى نزديك كوفه به سمت شام، جايى كه امام عليه السلام به سوى آن بيرون رفت (معجم البلدان : ج ۵ ص ۲۷۸) .


دانش نامه اميرالمؤمنين علیه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج7
100

۷ / ۱۰

رِسالَةُ الإِمامِ المَفتوحَةُ إلى اُمَّةِ الإِسلامِ بَعدَ احتِلالِ مِصرَ

۲۸۳۵.الغارات عن عبد الرحمن بن جندب عن أبيه :دَخَلَ عَمرُو بنُ الحَمِقِ وحُجرُ بنُ عَدِيٍّ وحَبَّةُ العُرَنِيُّ وَالحارِثُ الأَعوَرُ وعَبدُ اللّهِ بنِ سَبَأٍ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام بَعدَمَا افتُتِحَت مِصرُ وهُوَ مَغمومٌ حَزينٌ فَقالوا لَهُ : بَيِّن لَنا ما قَولُكَ في أبي بَكرٍ وعُمَرَ ؟
فَقالَ لَهُم عَلِيٌّ عليه السلام : وهَل فَرَغتُم لِهذا ؟ ! وهذِهِ مِصرُ قَدِ افتُتِحَت وشيعَتي بِها قَد قُتِلَت ، أنَا مُخرِجٌ إلَيكُم كِتاباً اُخبِرُكُم فيهِ عَمّا سَأَلتُم وأسأَلُكُم أن تَحفَظوا مِن حَقّي ما ضَيَّعتُم ، فَاقرَؤوهُ عَلى شيعَتي وكونوا عَلَى الحَقِّ أعواناً .
وهذِهِ نُسخَةُ الكِتابِ :
مِن عَبدِ اللّهِ عَلِيٍّ أميرِ المُؤمِنينَ إلى مَن قَرَأَ كِتابي هذا مِنَ المُؤمِنينَ وَالمُسلِمينَ ، السَّلامُ عَلَيكُم ، فَإِنّي أحمَدُ إلَيكُم اللّهَ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ .
أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ اللّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله نَذيراً لِلعالَمينَ ، وأميناً عَلَى التَّنزيلِ ، وشَهيداً عَلى هذِهِ الاُمَّةِ ، وأنتُم مَعاشِرُ العَرَبِ يَومَئِذٍ عَلى شَرِّ دينٍ وفي شَرِّ دارٍ ، مُنيخونَ عَلى حِجارَةٍ خَشِنٍ ، وحَيّاتٍ صُمٍّ ۱ ، وشَوكٍ مَبثوثٍ فِي البِلادِ ، تَشرَبونَ الماءَ الخَبيثَ ، وتَأكُلونَ الطَّعامَ الجَشيبَ ۲ ، وتَسفِكونَ دِماءَكُم ، وتَقتُلونَ أولادَكُم ، وتَقطَعونَ أرحامَكُم ، وتَأكُلونَ أموالَكُم بَينَكُم بِالباطِلِ ، سُبُلُكُم خائِفَةٌ ، وَالأَصنامُ فيكُم مَنصوبَةٌ ، وَالآثامُ بِكُم مَعصوبَةٌ ، ولا يُؤمِنُ أكثَرُهُم بِاللّهِ إلّا وهُم مُشرِكونَ ، فَمَنَّ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ عَلَيكُم بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَبَعَثَهُ إلَيكُم رَسولاً مِن أنفُسِكُم ، وقالَ فيما أنزَلَ مِن كِتابِهِ : «هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَـتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَـبَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَـلٍ مُّبِينٍ» ۳ وقالَ : «لَقَدْ جَآءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ» ۴ وقالَ : «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ» ۵ وقال : «ذَ لِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» ۶ .
فَكانَ الرَّسولُ إلَيكُم مِن أنفُسِكُم بِلِسانِكُم ، وكُنتُم أوَّلَ المُؤمِنينَ تَعرِفونَ وَجهَهُ وشيعَتَهُ وعِمارَتَهَ ، فَعَلَّمَكُمُ الكِتابَ وَالحِكمَةَ وَالفَرائِضَ وَالسُّنَّةَ ، وأمَرَكُم بِصِلَةِ أرحامِكُم وحَقنِ دِمائِكُم وصَلاحِ ذاتِ البَينِ ، وأن تُؤَدُّوا الأَماناتِ إلى أهلِها وأن تُوَفّوا بِالعَهدِ ولاتَنقُضُوا الأَيمانَ بَعدَ تَوكيدِها ، وأمَرَكُم أن تَعاطَفوا وتَبارّوا وتَباذَلوا وتَراحَموا ، ونَهاكُم عَنِ التَّناهُبِ وَالتَّظالُمِ وَالتَّحاسُدِ وَالتَّقاذُفِ وَالتَّباغي ، وعَن شُربِ الخَمرِ وبَخسِ المِكيالِ ونَقصِ الميزانِ ، وتَقَدَّمَ إلَيكُم فيما اُنزِلَ عَلَيكُم : ألّا تَزِنوا ولا تَربوا ولا تَأكُلوا أموالَ اليَتامى ظُلما ، وأن تُؤَدُّوا الأَماناتِ إلى أهلِها ولاتَعثَوا فِي الأَرضِ مُفسِدينَ ، ولاتَعتَدوا إنَّ اللّهَ لايُحِبُّ المُعتَدينَ . وكُلُّ خَيرٍ يُدني إلَى الجَنَّةِ ويُباعِدُ مِنَ النّارِ أمَرَكُم بِهِ ، وكُلُ شَرٍّ يُباعِدُ مِنَ الجَنَّةِ ويُدني مِنَ النّارِ نَهاكُم عَنهُ .
فَلَمّا استَكمَلَ مُدَّتَهُ مِنَ الدُّنيا تَوَفّاهُ اللّهُ إلَيهِ سَعيداً حَميداً ، فَيا لَها مُصيبَةً خَصَّتِ الأَقرَبينَ وعَمَّت جَميعَ المُسلِمينَ ، ما اُصيبوا بِمِثلِها قَبلَها ولَن يُعايَنوا بَعدُ اُختَها .
فَلَمّا مَضى لِسَبيلِهِ صلى الله عليه و آله تَنازَعَ المُسلِمونَ الأَمرَ بَعدَهُ ، فَوَاللّهِ ما كانَ يُلقى في روعي ولا يَخطُرُ عَلى بالي أنَّ العَرَبَ تَعدِلُ هذَا الأَمرَ بَعدَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله عَن أهلِ بَيتِهِ ، ولا أنَّهُم مُنَحّوهُ عَنّي مِن بَعدِهِ .
فَما راعَني إلَا انثِيالُ النّاسِ عَلى أبي بَكرٍ وإجفالُهُم إلَيهِ لِيُبايِعوهُ ، فَأَمسَكتُ يَدي ورَأَيتُ أنّي أحَقُّ بِمَقامِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي النّاسِ مِمَّن تَولَّى الأَمرَ مِن بَعدِهِ . فَلَبِثتُ بِذلِكَ ماشاءَ اللّهُ حَتّى رَأَيتُ راجِعَةً مِنَ النّاسِ رَجَعَت عَنِ الإِسلامِ يَدعونَ إلى مَحقِ دينِ اللّهِ ومِلَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وإبراهيمَ عليه السلام فَخَشيتُ إن لَم أنصُرِ الإِسلامَ وأهلَهُ أن أرى فيهِ ثَلماً وهَدماً يَكونُ مُصيبَتُهُ أعظَمَ عَلَيَّ مِن فَواتِ وِلايَةِ اُمورِكُمُ ، الَّتي إنَّما هِيَ مَتاعُ أيّامٍ قَلائِلَ ثُمَّ يَزولُ ما كانَ مِنها كَما يَزولُ السَّرابُ وكَما يَنقَشِعُ السَّحابُ ، فَمَشَيتُ عِندَ ذلِكَ إلى أبي بَكرٍ فَبايَعتُهُ ، ونَهَضتُ في تِلكَ الأَحداثِ حَتّى زاغَ الباطِلُ وزَهَقَ ، وكانَت كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ العُليا ولَو كَرِهَ الكافِرونَ .
فَتَولّى أبو بَكرٍ تِلكَ الاُمورَ فَيَسَّرَ وشَدَّدَ وقارَبَ وَاقتَصَدَ ، فَصَحِبتُهُ مُناصِحاً وأطَعتُهُ فيما أطاعَ اللّهَ فيهِ جاهِداً ، وما طَمِعتُ أن لَوحَدَثَ بِهِ حَدَثٌ وأنَا حَيٌّ أن يَرِدَ إلَيَّ الأَمرُ الَّذي نازَعَتهُ فيهِ طَمَعُ مُستَيقِنٍ ولايَئِسَت مِنهُ يَأسُ مَن لايَرجوهُ ، ولَولا خاصَّةُ ما كانَ بَينَهُ وبَينَ عُمَرَ لَظَنَنتُ أنَّهُ لايَدفَعُها عَنّي .
فَلَمَّا احتَضَرَ بَعَثَ إلى عُمَرَ فَوَلّاهُ فَسَمِعنا وأطَعنا وناصَحنا ، وتَوَلّى عُمَرُ الأَمرَ فَكانَ مَرضِيَّ السّيرَةِ مَيمونَ النَّقيبَةِ ، حَتّى إذَا احتَضَرَ قُلتُ في نَفسي : لَن يَعدِلَها عَنّي فَجَعَلَني سادِسَ سِتَّةٍ ، فَما كانوا لِوِلايَةِ أحَدٍ أشَدَّ كَراهِيَةٍ مِنهُم لِوِلايَتي عَلَيهِم ، فَكانوا يَسمَعونّي عِندَ وَفاةِ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله اُحاجُّ أبا بَكرٍ وأقولُ : يا مَعشَرَ قُرَيشٍ إنّا أهلَ البَيتِ أحَقُّ بِهذَا الأَمرِ مِنكُم ، ما كانَ فينا مَن يَقرَأُ القُرآنَ ويعَرَفُ السُّنَّةَ ويَدينُ دينَ الحَقِّ . فَخَشِيَ القَومُ إن أنَا وَلَيتُ عَلَيهِم أن لايَكونَ لَهُم فِي الأَمرِ نَصيبٌ مابَقَوا ، فَأَجمَعوا إجماعاً واحِدا ، فَصَرَفُوا الوِلايَةَ إلى عُثمانَ وأخرَجوني مِنها رَجاءَ أن يَنالوها ويَتَداوَلوها إذ يَئِسوا أن يَنالوا مِن قِبَلي ، ثُمَّ قالوا : هَلُمَّ فَبايِع وإلّا جاهَدناكَ . فَبايَعتُ مُستَكرِهاً وصَبَرتُ مُحتَسِباً ، فَقالَ قائِلُهُم : يَابنَ أبي طالِبٍ إنَّكَ عَلى هذَا الأَمرِ لَحَريصٌ ، فَقُلتُ: أنتُم أحرَصُ مِنّي وأبعَدُ ، أأنَا أحرَصُ إذا طَلَبتُ تُراثي وحَقِّيَ الَّذي جَعَلَنِيَ اللّهُ ورَسولُهُ أولى بِهِ ، أم أنتُم إذ تَضرِبونَ وَجهي دونَهُ وتَحولونَ بَيني وبَينَهُ ؟ ! فَبُهِتوا ، وَاللّهُ لايَهدِي القَومَ الظّالِمينَ .
اللّهُمَّ إنّي أستَعديكَ عَلى قُرَيشٍ فَإِنَّهُم قَطَعوا رَحِمي ، وأصغَوا ۷ إنائي ، وصَغَّروا عَظيمَ مَنزِلَتي ، وأجمَعوا عَلى مُنازَعَتي حَقّاً كُنتُ أولى بِهِ مِنهُم فَسَلَبونيهِ ، ثُمَّ قالوا : ألا إنَّ فِي الحَقِّ أن تَأخُذَهُ وفِي الحَقِّ أن تَمنَعَهُ فَاصبِر كَمِداً مُتَوَخِّما أومُت مُتَأَسِّفا حَنِقاً . فَنَظَرتُ فَإِذا لَيسَ مَعي رافِدٌ ولاذابٌ ولامُساعِدٌ إلّا أهلُ بَيتي ، فَضَنِنتُ بِهِم عَنِ الهَلاكِ ، فَأَغضَيتُ عَلَى القَذى ، وتَجَرَّعتُ ريقي عَلَى الشَّجى ، وصَبَرتُ مِن كَظمِ الغَيظِ عَلى أمَرَّ مِنَ العَلقَمِ وآلَمَ لِلقَلبِ مِن حَزِّ الشِّفارِ .
حَتّى إذا نَقَمتُم عَلى عُثمانَ أتَيتُموهُفَقَتَلتُموهُ ثُمَّ جِئتُموني لِتُبايِعوني ، فَأَبَيتُ عَلَيكُم وأمسَكتُ يَدي فَنازَعتُموني ودافَعتُموني ، وبَسَطتُم يَدي فَكَفُفتُها ، ومَدَدتُم يَدي فَقَبَضتُها ، وَازدَحَمتُم عَلَيَّ حَتّى ظَنَنتُ أنَّ بَعضَكُم قاتِلُ بَعضٍ أو أنَّكُم قاتِلي ، فَقُلتُم : بايِعنا لا نَجِدُ غَيرَكَ ولا نَرضى إلّا بِكَ ، فَبايِعنا لا نَفتَرِق ولا تَختَلِف كَلِمَتُنا . فَبايَعتُكُم ودَعَوتُ النّاسَ إلى بَيعَتي ، فَمَن بايَعَ طائِعا قَبِلتُهُ مِنهُ ، ومَن أبى لَم اُكرِههُ وتَرَكتُهُ .
فَبايَعَني فيمَن بايَعَني طَلحَةُ وَالزُّبَيرُ ولَو أبَيا ما اُكرِهتُهُما كَما لَم اُكرِه غَيرَهُما ، فَما لَبِثنا إلّا يَسيرا حَتّى بَلَغَني أن خَرَجا مِن مَكَّةَ مُتَوَجِّهينَ إلَى البَصرَةِ في جَيشٍ ما مِنهُم رَجُلٌ إلّا بايَعَني وأعطانِيَ الطّاعَةَ ، فَقَدِما عَلى عامِلي وخُزّانِ بَيتِ مالي وعَلى أهلِ مِصرَ كُلُّهُم عَلى بَيعَتي وفي طاعَتي فَشَتَّتوا كَلِمَتَهُم وأفسَدوا جَماعَتَهُم ، ثُمَّ وَثَبوا عَلى شيعَتي مِنَ المُسلِمينَ فَقَتَلوا طائِفَةً مِنهُم غَدرا ، وطائِفَةً صَبرا ، وطائِفَةً عَصَّبوا بِأَسيافِهِم فَضارَبوا بهِا حَتّى لَقُوا اللّهَ صادِقينَ ، فَوَاللّهِ ، لَو لَم يُصيبوا مِنهُم إلّا رَجُلاً واحِدا مُتَعَمِّدينَ لِقَتلِهِ بِلا جُرمٍ جَرَّهُ لِحَلَّ لي بِهِ قَتلُ ذلِكَ الجَيشِ كُلِّهِ ، فَدَع ما إنَّهم قَد قَتَلوا مِنَ المُسلِمينَ أكثَرَ مِنَ العِدَّةِ الَّتي دَخَلوا بِها عَلَيهِم ، وقَد أدالَ ۸ اللّهُ مِنهُم فَبُعدا لِلقَومِ الظّالِمينَ .
ثُمَّ إنّي نَظَرتُ في أهلِ الشّامِ فَإِذا أعرابٌ أحزابٌ ، وأهلُ طَمَعٍ جُفاةٌ طَغامٌ ۹ يَجتَمِعونَ مِن كُلِّ أوبٍ ، ومَن كانَ يَنبَغي أن يُؤَدَّبَ ويُدَرَّبَ أو يُوَلّى عَلَيهِ ويُؤخَذَ عَلى يَدَيهِ ، لَيسوا مِنَ المُهاجِرينَ ولَا الأَنصارِ ، ولَا التّابِعينَ بِإِحسانٍ ، فَسِرتُ إلَيهِم فَدَعَوتُهُم إلَى الطّاعَةِ وَالجَماعَةِ ، فَأَبَوا إلّا شِقاقا ونِفاقا ونُهوضا في وُجوهِ المُسلِمينَ ، يَنضِحونَهُم ۱۰ بِالنَّبلِ ويَشجُرونَهُم ۱۱ بِالرِّماحِ .
فَهُناكَ نَهَدتُ ۱۲ إلَيهِم بِالمُسلِمينَ فَقاتَلتُهُم ، فَلَمّا عَضَّهُمُ السِّلاحُ ووَجَدوا ألَمَ الجِراحِ رَفَعُوا المَصاحِفَ يَدعونَكُم إلى ما فيها ، فَأَنبَأتُكُم أنَّهُم لَيسوا بِأَصحابِ دينٍ ولا قُرآنٍ ، وأنَّهُم رَفَعوها غَدرا ومَكيدَةً وخَديعَةً ووَهنا وضَعفا ؛ فَامضوا عَلى حَقِّكُم وقِتالِكُم ، فَأَبَيتُم عَلَيَّ وقُلتُم : اِقبَل مِنهُم ، فَإِن أجابوا إلى ما فِي الكِتابِ جامِعونا عَلى ما نَحنُ عَلَيهِ مِنَ الحَقِّ ، وإن أبَوا كانَ أعظَمَ لِحُجَّتِنا عَلَيهِم ، فَقَبِلتُ مِنكُم ، وكَفُفتُ عَنهُم إذ أبَيتُم ووَنَيتُم ، وكانَ الصُّلحُ بَينَكُم وبَينَهُم عَلى رَجُلَينِ يُحيِيانِ ما أحيَا القُرآنُ ، ويُميتانِ ما أماتَ القُرآنُ ، فَاختَلَفَ رَأيُهُما وتَفَرَّقَ حُكمُهُما ، ونَبَذا ما فِي القُرآنِ وخالَفا ما فِي الكِتابِ ، فَجَنَّبَهُمَا اللّهُ السَّدادَ ودَلّاهُما فِي الضَّلالِ ، فَنبَذا ۱۳ حُكمَهُما وكانا أهلَهُ .
فَانخَزَلَت ۱۴ فِرقَةٌ مِنّا فَتَرَكناهُم ما تَرَكونا حَتّى إذا عَثَوا فِي الأَرضِ يَقتُلونَ ويُفسِدونَ أتَيناهُم فَقُلنا : اِدفَعوا إلَينا قَتَلةَ إخوانِنا ، ثُمَّ كِتابُ اللّهِ بَينَنا وبَينَكُم ، قالوا : كُلُّنا قَتَلَهُم ، وكُلُّنَا استَحَلَّ دِماءَهُم ودِماءَكُم ، وشُدَّت عَلَينا خَيلُهُم ورِجالُهُم ، فَصَرَعَهُمُ اللّهُ مَصرَعَ الظّالِمينَ .
فَلَمّا كانَ ذلِكَ مِن شَأنِهِم أمَرتُكُم أن تَمضوا مِن فَورِكُم ذلِكَ إلى عَدُوِّكُم فَقُلتُم : كَلَّت سُيوفُنا ، ونَفِدَت نِبالُنا ، ونَصَلَت ۱۵ أسِنَّةُ رِماحِنا ، وعادَ أكثَرُها قَصدا ۱۶ فَارجِع بِنا إلى مِصرِنا لِنَستَعِدَّ بِأَحسَنِ عُدَّتِنا ، وإذا رَجَعتَ زِدتَ في مُقاتَلَتِنا عِدَّةَ مَن هَلَكَ مِنّا وفارَقَنا ، فَإِنَّ ذلِكَ أقوى لَنا عَلى عَدُوِّنا .
فَأَقبَلتُ بِكُم حَتّى إذا أطلَلتُم عَلَى الكوفَةِ أمَرتُكُم أن تَنزِلوا بِالنُّخَيلَةِ ، وأن تَلزَموا مُعَسكَرَكُم ، وأن تَضُمّوا قَواضِبَكُم ۱۷ ، وأن تُوَطِّنوا عَلَى الجِهادِ أنفُسَكُم ، ولا تُكثِروا زِيارَةَ أبنائِكُم ونِسائِكُم . فَإِنَّ أصحابَ الحَربِ المُصابِروها ، وأهلَ التَّشميرِ فيهَا الَّذينَ لا يَنوحونَ مِن سَهَرِ لَيلِهِم ولا ظَمَأِ نَهارِهِم ولا خَمَصِ بُطونِهِم ولا نَصَبِ أبدانِهِم ، فَنَزَلَت طائِفَةٌ مِنكُم مَعي مُعَذِّرَةً ، ودَخَلَت طائِفَةٌ مِنكُم المِصرَ عاصِيَةً ، فَلامَن بَقِيَ مِنكُم ثَبَتَ وصَبَرَ ، ولا مَن دَخَلَ المِصرَ عادَ إلَيَّ ورَجَعَ ، فَنَظَرتُ إلى مُعَسكَري ولَيسَ فيهِ خَمسونَ رَجُلاً ، فَلَمّا رَأَيتُ ما أتَيتُم دَخَلتُ إلَيكُم فَما قَدَرتُ عَلى أن تَخرُجوا مَعي إلى يَومِنا هذا .
فَما تَنتَظِرونَ ؟ أ ما تَرَونَ إلى أطرافِكُم قَدِ انتَقَصَت ، وإلى أمصارِكُم قَدِ افتُتِحَت ، وإلى شيعَتي بِها بَعدُ قَد قُتِلَت ، وإلى مَسالِحِكُم ۱۸ تُعرى ، وإلى بِلادِكُم تُغزى ، وأنتُم ذَوو عَدَدٍ كَثيرٍ ، وشَوكَةٍ وبَأسٍ شَديدٍ ، فَما بالُكُم ؟ للّهِِ أنتُم ! مِن أينَ تُؤتَونَ ؟ وما لَكُم أنّى تؤُفَكونَ؟ ! وأنّى تُسحَرونَ ؟ ! ولَو أنَّكُم عَزَمتُم وأجمَعتُم لَم تُراموا ، ألا إنَّ القَومَ قَدِ اجتَمَعوا وتَناشَبوا وتَناصَحوا وأنتُم قَد وَنَيتُم وتَغاشَشتُم وَافتَرَقتُم ، ما أنتُم إن أتمَمتُم عِندي عَلى ذي سَعداءَ ، فَأَنبَهوا نائِمَكُم وَاجتَمَعوا عَلى حَقِّكُم ، وتَجَرَّدوا لِحَربِ عَدُوِّكُم ، قَد بَدَتِ الرُّغوَةُ عَنِ الصَّريحِ ۱۹ وقَد بَيَّنَ الصُّبحُ لِذي عَينَينِ .
إنَّما تُقاتِلونَ الطُّلَقاءَ وأبناءَ الطُّلَقاءِ ، واُولِي الجَفاءِ ومَن أسلَمَ كَرها وكانَ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أنفِ الإِسلامِ كُلِّهِ حَربا ، أعداءُ اللّهِ وَالسُّنَّةِ وَالقُرآنِ وأهلُ البِدَعِ وَالأَحداثِ ، ومَن كانَت بَوائِقُهُ تُتَّقى ، وكانَ عَلَى الإِسلامِ وأهلِهِ مَخوفا ، وأكَلَةُ الرُّشا وعَبَدَةُ الدُّنيا .
لَقَد اُنهِيَ إلَيَّ أنَّ ابنَ النّابِغَةِ ۲۰ لَم يُبايِع حَتّى أعطاهُ ثَمَنا وشَرَطَ أن يُؤتِيَهُ أتِيَّةً هِيَ أعظَمُ مِمّا في يَدِهِ مِن سُلطانِهِ ، ألا صَفِرَت يَدُ هذَا البائِعِ دينَهُ بِالدُّنيا ! وخَزِيَت أمانَةُ هذَا المُشتَري نُصرَةَ فاسِقٍ غادِرٍ بِأَموالِ المُسلِمينَ ! وإنَّ فيهِم لَمَن قَد شَرِبَ فيكُمُ الخَمرَ وجُلِدَ الحَدَّ فِي الإِسلامِ ، يُعرَفُ بِالفِسادِ فِي الدِّينِ وَالفِعلِ السَيِّيء ، وإنَّ فيهِم لَمَن لَم يُسلِم حَتّى رُضِخَ لَهُ عَلَى الإِسلامِ رَضيخَةً ۲۱ .
فَهؤُلاءِ قادَةُ القَومِ ، ومَن تَرَكَت ذِكرَ مَساويهِ مِن قادَتِهُم مِثلُ مَن ذُكِرَت مِنهُم بَل هُوَ شَرٌّ مِنهُم ، وهؤُلاءِ الَّذينَ ذُكِرَت لَو وَلَّوا عَلَيكُم لَأَظهَروا فيكُمُ الفَسادَ وَالكِبرَ وَالفُجورَ وَالتَّسَلُّطَ بِالجَبرِيَّةِ وَالفَسادِ فِي الأَرضِ ، وَاتَّبَعُوا الهَوى وحَكَموا بِغَيرِ الحَقِّ ، ولَأَنتُم عَلى ما كانَ فيكُم مِن تَواكُلٍ وتَخاذُلٍ خَيرٌ مِنهُم وأهدى سَبيلاً ؛ فيكُمُ العُلَماءُ وَالفُقَهاءُ وَالنُّجَباءُ وَالحُكَماءُ ، وحَمَلَةُ الكِتابِ ، وَالمُتَهَجِّدونَ بِالأَسحارِ ، وعَمّارُ المَساجِدِ بِتِلاوَةِ القُرآنِ ، أفَلا تَسخَطونَ وتَهتَمّونَ أن يُنازِعَكُمُ الوِلايَةَ عَلَيكُم سُفَهاؤُكُم ، وَالأَشرارُ الأَراذِلُ مِنكُم ؟ !
فَاسمَعوا قَولي ـ هَداكُمُ اللّهُ ـ إذا قُلتُ ، وأطيعوا أمري إذا أمَرَتُ ! فَوَاللّهِ لَئِن أطَعتُموني لا تَغوونَ ، وإن عَصَيتُموني لا تَرشُدونَ ، خُذوا لِلحَربِ اُهبَتَها ، وأعِدّوا لَها عُدَّتَها ، وأجمَعوا إلَيها فَقَد شُبَّت واوقِدَت نارُها وعَلا شَنارُها ۲۲ وتَجَرَّدَ لَكُم فيهَا الفاسِقونَ كَي يُعَذِّبوا عِبادَ اللّهِ ، ويُطفِئوا نورَ اللّهِ .
ألا إنَّهُ لَيسَ أولِياءُ الشَّيطانِ مِن أهلِ الطَّمَعِ وَالجَفاءِ وَالكِبرِ بِأَولى بِالجِدِّ في غَيِّهِم وضَلالِهِم وباطِلِهِم مِن أولِياءِ اللّهِ ، مِن أهلِ البِرِّ وَالزَّهادَةِ وَالإِخباتِ في حَقِّهِم وطاعَةِ رَبِّهم ومُناصَحَةِ إمامِهِم .
إنّي وَاللّهِ ، لَو لَقيتُهُم فَردا وهُم مِل ءُ الأَرضِ ما بالَيتُ ولَا استَوحَشتُ ، وإنّي مِن ضَلالَتِهِمُ الَّتي هُم فيها وَالهُدَى الَّذي نَحنُ عَلَيهِ لَعَلى ثِقَةٍ وبَيِّنَةٍ ويَقينٍ وصَبرٍ ، وإنّي إلى لِقاءِ رَبّي لَمُشتاقٌ ، ولِحُسنِ ثَوابِ رَبّي لَمُنتَظِرٌ ، ولكِنَّ أسَفا يَعتَريني ، وحُزنا يُخامِرُني مِن أن يَلِيَ أمرَ هذِهِ الاُمَّةِ سُفهاؤُها وفُجّارُها فَيَتَّخِذوا مالَ اللّهِ دُوَلاً ، وعِبادَ اللّهِ خَوَلاً ۲۳ وَالصّالِحينَ حَربا وَالفاسِقينَ حِزبا ، وَايمُ اللّهِ ، لَولا ذلِكَ ما أكثَرتُ تَأنيبَكُم وتَأليبَكُم وتَحريضَكُم ، ولَتَرَكتُكُم إذ وَنَيتُم وأبَيتُم حَتّى ألقاهُم بِنَفسي مَتى حَمَّ ۲۴ لي لِقاؤُهُم !
فَوَاللّهِ ، إنّي لَعَلَى الحَقِّ ، وإنّي لِلشَّهادَةِ لَمُحِبٌّ ، ف «انفِرُواْ خِفَافًا وَثِقَالًا وَجَـهِدُواْ بِأَمْوَ لِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ ذَ لِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ» ۲۵ ولا تُثاقِلوا إلَى الأَرضِ فَتَقِرّوا بِالخَسفِ وتَبوؤوا بِالذُّلِّ ، ويَكُن نَصيبُكُمُ الأَخسَرَ ، إنَّ أخا الحَربِ اليَقظانَ الأَرِقُ ، ومَن نامَ لَم يَنُم عَنهُ ، ومَن ضَعُفَ أودى ، ومَن تَرَكَ الجِهادَ فِي اللّهِ كانَ كَالمَغبونِ المَهينِ .
اللّهُمَّ اجمَعنا وإيّاهُم عَلَى الهُدى ، وزَهِّدنا وإيّاهُم فِي الدُّنيا ، وَاجعَلِ الآخِرَةَ خَيرا لَنا ولَهُم مِنَ الاُولى ، وَالسَّلامُ . ۲۶

1.ما لا يَقْبَلُ الرُّقْيَةَ ؛ كأنّه قد صمّ عن سماعها (لسان العرب : ج ۱۲ ص ۳۴۴ «صمم») .

2.هو الغليظُ الخشِنُ من الطعام . وقيل : غير المأدوم ، وكلّ بشع الطعم جَشبٌ (النهاية : ج ۱ ص ۲۷۲ «جشب») .

3.الجمعة : ۲ .

4.التوبة : ۱۲۸ .

5.آل عمران : ۱۶۴ .

6.الجمعة : ۴ .

7.أصغى فُلان إناءَ فُلانٍ : إذا أماله ونقَصَه من حظِّه (لسان العرب : ج ۱۴ ص ۴۶۱ «صغا») .

8.الإدالة : النُّصرة والغَلَبة (مجمع البحرين : ج ۱ ص ۶۲۰ «دول») .

9.الطَّغام : من لا عقل له ولا معرفة ، وقيل : هم أوغاد الناس وأراذلهم (النهاية : ج ۳ ص ۱۲۸ «طغم») .

10.نَضَحُوهم : رموهم (النهاية : ج ۵ ص ۷۰ «نضح») .

11.شَجَرْناهم : طعنّاهم (النهاية : ج ۲ ص ۴۴۶ «شجر») .

12.نَهَدَ : نهض ، نهد القوم لعدوّهم : إذا صمدوا له وشرعوا في قتاله (النهاية : ج ۵ ص ۱۳۴ «نهد») .

13.كذا في المصدر ، والظاهر أنّها تصحيف ، والصحيح : «فنُبذ» .

14.خَزَل : أي انفرد (النهاية : ج ۲ ص ۲۹ «خزل») .

15.الإنصال بمعنى النَّزْع والإخراج (لسان العرب : ج ۱۱ ص ۶۶۳ «نصل») .

16.أي قِطَعاً (النهاية : ج ۴ ص ۶۸ «قصد») .

17.القضِيب : السيف اللطيف الدقيق ، والجمع قواضب (لسان العرب : ج ۱ ص ۶۷۹ «قضب») .

18.المَسْلَحَة : كالثغر والمرقب يكون فيه أقوام يرقبون العدوّ لئلّا يطرقهم على غفلة ، فإذا رأوه أعلموا أصحابهم ليتأهّبوا له ، والجمع مسالح (النهاية : ج ۲ ص ۳۸۸ «سلح») .

19.الصريح : الخالص من كلّ شيء (النهاية : ج ۳ ص ۲۰ «صرح») .

20.أي عمرو بن العاص ، ينسب إلى اُمّه النابغة بنت حرملة (اُسد الغابة : ج ۴ ص ۲۳۲ الرقم ۳۹۷۱) .

21.الرَّضيخَة : العطيّة (النهاية : ج ۲ ص ۲۲۸ «رضخ») .

22.الشَّنار : العيب والعار (النهاية : ج ۲ ص ۵۰۴ «شنر») .

23.خَوَلاً : أي خدما وعبيدا ، يعني أنّهم يستخدمونهم ويستعبدونهم (النهاية : ج ۲ ص ۸۸ «خول») .

24.حَمَّ لقاؤه : أي قُدِّرَ (مجمع البحرين : ج ۱ ص ۴۶۱ «حمم») .

25.التوبة : ۴۱ .

26.الغارات : ج ۱ ص ۳۰۲ عن جندب ، المسترشد : ص ۴۰۸ـ۴۲۷ ح ۱۴۱ عن شريح بن هاني نحوه وفيه إلى «فصرعهم اللّه مصرع الظالمين» ، بحار الأنوار : ج ۳۳ ص ۵۶۷ ح ۷۲۲ ؛ شرح نهج البلاغة : ج ۶ ص ۹۴ عن جندب وراجع نهج البلاغة : الكتاب ۶۲ و الإمامة والسياسة : ج ۱ ص ۱۷۴ . أقول : روى السيّد ابن طاووس عن «كتاب الرسائل» للشيخ الكليني هذا الكتاب بالتفصيل (راجع كشف المحجّة : ص ۲۳۵ ـ ۲۶۹) .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين علیه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج7
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ریشهری، با همکاری: سیّد محمّدکاظم طباطبایی و سیّد محمود طباطبایی‏نژاد، ترجمه: عبدالهادی مسعودی، محمّد علی سلطانی، مهدی مهریزی، سیّد ابوالقاسم حسینی(ژرفا)، و جواد محدّثی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 35035
صفحه از 580
پرینت  ارسال به