۲۹۹۳.الإرشادـ به نقل از حبّان بن على عنزى، از غلامى آزاد شده على عليه السلام ـ: چون وفات امير مؤمنان فرا رسيد، به حسن و حسين عليهماالسلام فرمود: «وقتى كه من مُردم، مرا درون تابوتم بگذاريد. سپس تابوت مرا بيرون آوريد. عقب تابوت را برداريد، كه جلوى آن را برمى دارند. سپس مرا به «غَريَّين» ۱ ببريد. آن جا سنگ سفيد نورافشانى را خواهيد ديد. آن جا را حفر كنيد. در آن جا تخته چوبى مى بينيد. مرا آن جا دفن كنيد».
چون وفات يافت، او را بيرون برديم و عقب تابوت را برداشتيم و جلوى آن بلند شده بود. صداى زمزمه و خِش خِش مى شنيديم، تا به غريّين رسيديم. آن جا سنگ سفيد نورافشانى بود . آن جا را كنديم . به تخته چوبى برخورديم كه بر آن نوشته بود: «از آنچه نوح براى على بن ابى طالب آماده كرده است».
پس او را در آن دفن كرديم و از اين كه خداوند، امير مؤمنان را مورد اكرام قرار داده، خوش حال برگشتيم. گروهى از شيعه به ما پيوستند كه در نماز بر آن حضرت حضور نيافته بودند. آنچه را كه گذشت و اكرام الهى را نسبت به امير مؤمنان به آنان خبر داديم. گفتند: دوست داريم آنچه را شما از قضيّه او ديديد، ما هم به چشم خود ببينيم. به آنان گفتيم: طبق وصيّت خود آن حضرت، نشانه هاى محلّ دفن را محو كرديم. رفتند و برگشتند و گفتند كه آن جا را كاويدند، ولى چيزى نيافتند.
۶ / ۲
خطبه امام حسن پس از پدرش
۲۹۹۴.تاريخ الطبرىـ به نقل از خالد بن جابر ـ: شنيدم حسن عليه السلام پس از كشته شدن على عليه السلام به خطبه ايستاد و فرمود: «ديشب مردى را كشتيد، در شبى كه قرآن نازل شده و در اين شب، عيسى بن مريم عليهماالسلام به آسمان رفته است و در اين شب، يوشع بن نون، وصىّ موسى عليه السلام كشته شده است. به خدا سوگند ، كسى پيش از او به اين شرافت دست نيافته و آيندگان نيز اين شرافت را نخواهند يافت. به خدا سوگند، پيامبر خدا او را به جنگ مى فرستاد، در حالى كه جبرئيل در سمت راست او و ميكائيل در سمت چپ او بود. به خدا ، درهم و دينارى از خود به جا نگذاشت، مگر هشتصد (يا هفتصد) درهم كه آن را براى [خريدنِ] خادم ذخيره كرده بود».