۹ / ۱۳
رسوايى عمرو بن عاص
۲۵۳۰.الإمامة و السياسة :گفته شده كه عمرو به معاويه گفت : آيا خود ، از على مى ترسى و آن گاه كه من اندرزت مى دهم ، مرا [ به ترسيدن از او] متّهم مى كنى؟ به خدا سوگند ، هر آينه با على مبارزه خواهم كرد ، هر چند در نخستين ديدار با وى ، هزار بار بميرم .
آن گاه عمرو به مبارزه على عليه السلام رفت . على بر او ضربتى زد و بر زمينش افكَنْد . عمرو در برابر او به عورتش پناه برد و [ بدين سان] از او در امان مانْد . على عليه السلام از او دست كشيد و به او پشت كرد .
و على عليه السلام هيچ گاه به عورت هيچ كس ننگريسته بود ؛ چرا كه اهل حيا و بزرگْ منشى بود و از آنچه براى كسى چون او روا و زيبا نبود ، دورى مى كرد .
۲۵۳۱.البداية و النّهاية :گفته شده كه روزى عـلـى عليه السلام بـه عمرو بن عاص حمله بُرد و او را با نيزه ضربه زد و بر زمين افكَنْد . عورت او نمودار شد . پس على عليه السلام از او [ دست كشيد و] بازگشت . يارانش به وى گفتند : اى امير مؤمنان! تو را چه شد كه از او روى برگرداندى و بازگشتى؟
گفت : «آيا مى دانيد او كيست؟» .
گفتند : نه .
گفت : «او عمرو بن عاص است كه عورتش را نزد من آشكار كرد و سپس مرا به ياد خويشاوندى افكند . پس من نيز از او منصرف شدم» .
آن گاه كه عمرو نزد معاويه باز گشت ، معاويه به وى گفت : خدا را سپاس گو و كَپَل خود را!
۲۵۳۲.وقعة صِفّين :عمرو بن عاص ، پرچم در دست ، حمله بُرد و مى خوانْد :
زرهِ مرا بر من محكم كنيد تا گشوده نشود .
بعد از طلحه و زبير ، [ در نبرد با على] متّحد شو[ يد] .
روزى از آنِ [ مردم] هَمْدان است و روزى از آنِ صِدْف (عمرو بن مالك)
و [ مردمِ] تميم را چنان تكبّرى است كه آنان به در نمى رود .
من همه آنها را به شمشير مى زنم تا بازگردند ،
آن گاه كه خود به راه افتم ، همانند شترى كهن سال كه به خود مى بالد.
همين گونه با [مردمِ] حِميَر رفتار مى كنم، مگر آن كه باز گردند
و امّا امروز براى اهل ربيعه ، روز نابودى است .
على عليه السلام به رويارويى با او برخاست ، حال آن كه مى گفت :
«همه [ افراد ، خواه] گردن افرازان و [ خواه ]افسردگان [ و فرو نشستگان]
چه بزرگان و چه اطفال ، مى دانند ؛
كه من به تيزىِ شمشير ، نام آورم
و مردانه مى رزمم و طلايه دارانِ [ دشمن] را مى افكنم ؛
به شمشيرِ تيزى كه كُندى نمى پذيرد .
سپس با نيزه بر عمرو ضربه زد و او را بر خاك افكَنْد . عمرو ، با پاى خويش ، جلوى او را گرفت ، پس عورتش عيان شد . پس على عليه السلام از او چهره گردانْد و عمرو ، نيمه جان از معركه بيرون برده شد . كسانِ [ على عليه السلام ] گفتند : اى امير مؤمنان! آن مرد رهايى يافت!
گفت : «آيا مى دانيد او كيست؟» .
گفتند : نه .
گفت : «او عمرو بن عاص بود كه عورت خويش را در برابر من آشكار كرد و من از او روى گرداندم» .
عمرو ، نزد معاويه بازگشت . معاويه به وى گفت : چه كردى اى عمرو؟
گفت : على با من رويارو شد و بر زمينم افكَنْد .
گفت : خدا را سپاس گو و عورتت را! هان ؛ به خدا سوگند ، اگر او را مى شناختى ، به نبردش نمى رفتى .