۲۷۲۱.شرح نهج البلاغةـ به نقل از ابوعبيده ، درباره خوارج ـ: على عليه السلام خوارج را به دليل قتل عبد اللّه بن خبّاب بازخواست كرد و آنان به آن [جنايت] ، اقرار نمودند .
گفت : «به دسته هايى درآييد تا دسته دسته ، سخنتان را بشنوم» .
پس به دسته هايى درآمدند و هر دسته ، همانند دسته ديگر، به قتل [ عبد اللّه ]ابن خبّاب اعتراف كردند و گفتند: همان گونه كه او را كشتيم ، هر آينه تو را نيز مى كشيم!
على عليه السلام گفت : «به خدا سوگند ، اگر همه مردم دنيا ، چنين ، به قتل او اعتراف كنند و من بتوانم همه ايشان را بكشم ، چنين مى كنم» .
سپس به يارانش روى نمود و به آنان گفت : «به ايشان حمله بَريد كه من ، خود ، نخستين حمله برَنده به ايشانم» .
۷ / ۳
نبردِ شخص امام
۲۷۲۲.الكامل ، مبرّد :مردى از خوارج برون آمد ، از آن پس كه على عليه السلام گفت : «باز گرديد و قاتل عبد اللّه بن خبّاب را به ما تسليم كنيد» .
خوارج گفتند : ما همه ، او را كشته ايم و در خونش شريكيم ! سپس يكى از ايشان به صف على عليه السلام حمله آورد ـ و على عليه السلام پيش تر [ به يارانش] گفته بود: «شما آغازكننده جنگ با آنان نباشيد» ـ و سه تن از ياران على عليه السلام را كشت ، در حالى كه مى گفت :
آنان را مى كشم ، حال آن كه على را نمى بينم
و اگر وى آشكار شود ، نيزه تيزم را در دهان او فرو مى برم!
پس على عليه السلام به سوى وى حمله كرد و هلاكش نمود و آن گاه كه شمشير را در او فرو برد ، [ آن مرد] گفت : خوش باد روان شدن به بهشت!
عبد اللّه بن وَهب گفت : نمى دانم به سوى بهشت يا جهنّم [ رفت]!
پس مردى از بنى سعد گفت : «جز اين نيست كه من فريفته اين مرد (عبد اللّه بن وهب) شدم و در اين جا حضور يافتم . اكنون مى بينم كه او ، خود ، به شك افتاده است !
سپس با گروهى از يارانش عقب نشست . هزار تن [ همراه او] به سوى ابو ايّوب انصارى [و پرچم امان او ]گراييدند .