۲۴۹۶.المستدرك على الصّحيحينـ به نقل از علىّ بن حكيم ـ: هنگامى در مجلس شريك ، از اويس قرنى ياد شد ، وى گفت : او در جمع پيادگان ، همراه على بن ابى طالب عليه السلام كشته شد .
۲۴۹۷.تاريخ دمشقـ به نقل از سعيد بن مُسَيِّب ، در يادكرد از اُوَيس قَرَنى ـ: در روزگار على عليه السلام باز گشت و پيشاپيشِ وى جنگيد و در صِفّين ، پيش روى او شهيد شد . وقتى در او نگريستند ، ديدند كه چهل و اَندى جراحتِ نيزه و شمشير و تير بر اندام اوست .
۹ / ۵
نبرد هاشم بن عُتْبه و توبه يك جوان
۲۴۹۸.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو سلمه ـ: هنگام غروب ، هاشم بن عُتْبه زُهْرى يارانش را فراخواند و گفت : هَلا! هر كس خدا و سراى آخرت را مى طلبد ، به من روى آورَد .
انبوهى از مردم به او روى آوردند و او با زبده يارانش ، چند بار بر شاميان به سختى يورش بُرد ؛ امّا از هر سوى كه حمله مى كرد ، با مقاومت روبه رو مى شد و نبردى سخت مى كرد.
پس به يارانش گفت : مبادا مقاومت ايشان ، شما را به هراس اندازد! به خدا سوگند ، آنچه از ايشان مى بينيد ، تنها تعصّب عربى است و اين مقاومت ، زير پرچم همين تعصّب و بر محور آن صورت مى پذيرد ؛ و همانا ايشان در گم راهى اند و شما بر حقّيد . اى گروه! مقاومت ورزيد و پايمردى كنيد و گِرد هم آييد تا همگى با وقار و آرامش به سوى دشمنمان حركت كنيم . آن گاه ، استوارى ورزيد ، يكديگر را يارى كنيد و خداوند را ياد آوريد . كسى از برادرش درخواستِ [ نا بجا] نكند و به اين سو و آن سو ، بسيار ننگريد. همچو آنان پايدارى كنيد و براى پاداش خدا ، با ايشان جهاد كنيد تا خداوند ، ميان ما و آنها داورى كند كه او بهترين داور است .
سپس همراه زبده قاريانِ همراهش روان شد و غروبگاهان، وى و يارانش به جنگى سخت پرداختند ، چندان كه به برخى نتايج خوشحال كننده رسيدند . در اين حال بودند كه جوانى نوخاسته به سوى ايشان آمد و مى سرود :
منم فرزند بزرگْ شاهانِ غسّان
كه امروز به دين عثمانم .
همانا خبرى به من رسيد كه اندوهگينم ساخت
و آن ، اين كه على ، [ عثمان] ابن عفّان را كشته است .
سپس به سختى حمله آورد و تا با شمشيرش ضربه اى نمى زد ، روى بر نمى گردانْد . آن گاه ، به ناسزاگويى و لعن [ على عليه السلام ]پرداخت و فراوان سخن گفت .
هاشم بن عُتْبه به وى گفت: اى بنده خدا! پس از اين سخن، دادرسى ، و پس از اين نبرد ، حسابِ [ روز قيامت ]خواهد بود . پس از خدا پروا كن كه به سوى وى باز مى گردى و او درباره اين موضع و مقصود تو از آن ، خواهد پرسيد .
گفت : همانا با شما مى جنگم ؛ زيرا اميرتان ـ آن گونه كه به من گفته شده ـ نماز نمى گزارَد و شما نيز نماز نمى گزاريد(!) . نيز با شما مى جنگم ؛ زيرا اميرتان ، خليفه ما را كُشت و شما هم در كشتن وى ، به او يارى رسانديد .
هاشم به وى گفت : تو را با ابن عفّان چه كار؟ جز اين نيست كه او را ياران محمّد صلى الله عليه و آله و فرزندانِ ياران او و قاريانِ امّت ، كشتند ، آن هم هنگامى كه آن بدعت ها گزارد و با حكم قرآن مخالفت كرد . و آنان اهل ديانت اند و از تو و يارانت ، براى رأى دادن در امور جامعه شايسته ترند . و گمان نمى كنم [ در اين ماجرا ]حتّى به قدر چشم بر هم زدنى ، در كار اين امّت و اين دين فروگذارى شده باشد .
آن جوان به وى گفت : آرى . به خدا سوگند ، به من دروغ نمى گويند ، چرا كه دروغ ، زيان مى رسانَد و سود نمى بخشد .
گفت : شايستگانِ اين كار ، به آن آگاه ترند . پس آن را به كسانى وا گذار كه به آن آگاه اند .
گفت : به خدا سوگند ، جز اين گمان ندارم كه با من خيرخواهانه سخن گفتى .
گفت : و امّا اين سخنت كه امير ما نماز نمى گزارَد ؛ [ بدان كه] او نخستين كسى است كه با پيامبر خدا نماز گزارْد و اوست آگاه ترينِ مردم به دين خدا و بلند پايه تر [ از همگان] نزد پيامبر [ خدا] . و امّا همه كسانى كه با من مى بينى ، قاريان كتاب خدايند كه شب را به عبادت بيدارند . پس مبادا آن تيره بختانِ فريب خورده ، تو را از دينت گم راه كنند!
جوان گفت : اى بنده خدا! تو را انسانى صالح مى يابم . پس مرا خبر ده كه آيا راه توبه را براى من گشوده مى بينى؟
گفت : آرى ، اى بنده خدا! نزد خدا توبه كن كه او توبه ات را مى پذيرد و همانا وى ، توبه بندگانش را مى پذيرد و از زشتكارى ها در مى گذرَد و پاكيزگى خواهان را دوست مى دارد .
به خدا سوگند ، جوان ، از سپاه شام درآمد و بازگشت .
مردى از شاميان به وى گفت : آن عراقى تو را فريفت! آن عراقى تو را فريفت!
گفت : نه ؛ بلكه برايم خيرخواهى كرد .