۱۴ / ۴
سفارش احنف بن قيس به ابو موسى
۲۶۱۴.وقعة صِفّينـ به نقل از جُرجانى ـ: واپسين كسى كه ابو موسى را بدرود گفت ، احنف بن قيس بود كه دست وى را گرفت و به او گفت : اى ابو موسى! اهمّيت اين كار را درياب و بدان كه آينده به آن بسته است و اگر تو [ حقِّ ]عراق را تباه كنى ، ديگر عراقى وجود نخواهد داشت . پس تقواى الهى پيشه كن كه تقوا ، دنيا و آخرتت را تأمين مى كند . فردا كه عمرو را ملاقات مى كنى ، در سلام گفتن به وى پيش دستى مكن . گر چه پيش دستى در سلام گفتن ، سنّت است ، او شايسته آن نيست. وبه او دست مَدِه، كه اين دست امانت است. مبادا كه او تو را بر بالاى مجلس نشانَد كه اين كار ، نيرنگ است . و با او در تنهايى اش ديدار مكن و بپرهيز از آن كه در مكانى با تو سخن گويد كه به نيرنگ ، مردان و گواهانى در آن پنهان شده باشند .
سپس احنف خواست ابو موسى را بيازمايد كه در دلش در باب على عليه السلام چه مى گذرد . پس به او گفت : اگر عمرو در خشنود شدن به حكومت على با تو همراهى نكرد ، او را مخيَّر گردان كه [ راضى شود] مردم عراق ، هر يك از قريشيان شام را كه مى خواهند ، به خلافت برگزينند . بدين سان ، ايشان گزينش را به عهده ما مى نهند و ما هر كه را خواهيم، برگزينيم.امّا اگر اين را نپذيرفتند ، پس شاميان هر يك از قريشيان عراق را كه مى خواهند ، برگزينند ، كه اگر چنين كنند ، باز كار [ خلافت ]در ميان ما باشد .
ابو موسى گفت : آنچه گفتى ، شنيدم ؛ و به سخن [ اخير] احنف ، اعتراضى نكرد .
پس احنف بازگشت و نزد على عليه السلام آمد و گفت : اى امير مؤمنان! به خدا سوگند ، ابو موسى در نخستين تكان ، كَره اش را از مَشكش بيرون آورد (خود را افشا كرد).جز اين نمى نگرم كه مردى را مأموريت داده ايم كه از خَلعِ تو اِبا ندارد .
على عليه السلام گفت : «اى احنف! خداوند بر كار خويشتن چيره است» .
گفت:[ولى] اى امير مؤمنان! ما از همين جهت نگرانيم.
آن گاه ، ماجراى احنف و ابو موسى در ميان مردم بر سر زبان ها افتاد .