۱۱ / ۵
بازگشت اشتر از عرصه نبرد
۲۵۷۹.وقعة صِفّينـ به نقل از ابراهيم بن اشتر ـ: من نزد على عليه السلام بودم ، آن گاه كه وى را ناچار كردند به داورى تن دهد و گفتند : پىِ اَشتر بفرست تا نزد تو آيد.
پس على عليه السلام ، يزيد بن هانِئ سُبَيعى را نزد اَشتر فرستاد و او را طلبيد .
يزيد نزد او رفت و پيغام را به وى رساند .
اشتر گفت : به على بگو اكنون لحظه اى نيست كه شايسته باشد مرا از جايگاهم بَركنى ، كه من اميدوارم [ به زودى ]پيروزى يابم . پس در فرا خواندنم شتاب مكن .
يزيد بن هانِئ نزد على عليه السلام باز آمد و به او خبر رساند . همان دَم كه وى به ما رسيد ، از قرارگاه اشتر غبار به هوا خاست و بانگ در پيچيد . آن افراد به على عليه السلام گفتند : به خدا سوگند يقين داريم كه تو او را فرمان داده اى تا بجنگد .
گفت : «چگونه رواست كه چنين بينديشيد؟ آيا ديديد كه من با او به نجوا سخن بگويم؟ آيا آشكارا نزد شما و به گونه اى كه مى شنيديد ، با او سخن نگفتم؟» .
گفتند : پس [ ديگر بار] پىِ او بفرست تا نزد تو آيد ؛ وگرنه ، به خدا سوگند ، از تو كناره مى گيريم .
على عليه السلام به يزيد گفت : «واى بر تو ، اى يزيد! به او بگو نزد من آيد ، چرا كه فتنه[اى ديگر] رخ داده است» .
يزيد اين خبر را به مالك رسانْد . مالك به وى گفت : به دليلِ برافراشته شدنِ قرآن ها؟
گفت : آرى .
گفت : هان ! به خدا سوگند ، آن گاه كه برافراشته شد ، دانستم كه اختلاف و تفرقه پديد خواهد آورد . اين ، رأىِ آن روسپى زاده (عمرو بن عاص) است . نمى بينى خداوند براى ما چه كرده [ و زمينه پيروزى را برايمان فراهم فرموده است] ؟ آيا رواست كه اينان را وا گذارم و از ايشان دست كشم؟
يزيد بن هانِئ مى گويد به وى گفتم : آيا دوست مى دارى تو در اين جا ظفر يابى و امير مؤمنان در جاىِ خويش ، تنها نهاده شود يا [ حتّى] به دشمن تسليم گردد؟
گفت : نه ، به خدا سوگند! سبحان اللّه !
گفت : آن گروه گفته اند : يا پىِ اشتر بفرست تا نزدت آيد و يا تو را مى كشيم ، آن گونه كه [ عثمان] ابن عفّان را كشتيم!
پس مالك روى به جانب عراقيان نهاد تا به ايشان رسيد و گفت : اى عراقيان! اى فرومايگان سستْ عنصر! آيا اكنون كه شما بر شاميان چيره گشته ايد و آنان دريافته اند كه بر ايشان پيروز مى شويد ، قرآن ها را برافراشته اند و شما را به حكم قرآن فرا مى خوانند[ ، چنين مى كنيد] ؟! به خدا سوگند ، ايشان فرمان خداى عز و جل در قرآن و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله را فرو نهاده اند . پس آنان را اجابت نكنيد . به من [ تنها] به اندازه يك تاختن اسب ، فرصت دهيد ، كه من به پيروزى چشم دوخته ام .
گفتند : آن گاه ، ما نيز در خطاى تو سهيم مى شويم!
گفت : درباره خودتان برايم بگوييد ، در حالى كه بهترين هايتان كشته شدند و فرومايگانتان باقى ماندند . شما چه زمان بر حق بوديد ؟
آيا آن گاه كه نبرد مى كرديد و برگزيدگانتان كشته مى شدند؟ پس در اين صورت ، اكنون كه از نبرد دست كشيده ايد ، بر باطل هستيد . يا اينك شما برحقّيد؟ كه در اين صورت ، كشته شدگانتان كه فضيلتشان را انكار نمى كنيد و از شما برتر بودند ، در آتش اند!
گفتند : ما را وا گذار ، اى اشتر ! ما در راه خداى عز و جل با ايشان جنگيديم و براى همو كه منزّه است ، جنگ با ايشان را وا مى نهيم . ما نه پيرو توايم و نه اميرت . پس از ما دور شو!
گفت : به خدا سوگند ، فريبتان دادند و فريب خورديد . به فرو نهادنِ جنگ ، فرا خوانده شديد و پذيرفتيد .
اى سيه پيشانى ها! ما مى پنداشتيم نماز خواندن [ هاى فراوانِ] شما از سرِ بى ميلى به دنيا و شوق ورزيدن به ديدار خداى عز و جل است . امّا اكنون وضع شما را جز آن نمى بينم كه از مرگ به سوى دنيا مى گريزيد . هَلا كه زشت است [ كار شما ]اى همانندانِ پيرْ شترِ نجاستخوار! و شما از اين پس ، هرگز رنگ عزّت را نخواهيد ديد . پس دور شويد ، همان گونه كه گروه ستمگر دور شدند .
آن گاه ، ايشان به وى دشنام دادند و او نيز به آنان دشنام داد . پس ايشان با تازيانه هاى خويش بر چهره اسبش كوفتند و او هم با تازيانه اش بر چهره اسبان آنها زد . آن گاه ، على عليه السلام بر ايشان بانگ زد و بازشان داشت .