113
دانش نامه اميرالمؤمنين علیه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج6

۲۵۴۰.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابوجعفر ـ: على عليه السلام به [مردمِ] ربيعه و هَمْدان گفت: «شما زره و نيزه من هستيد». پس دوازده هزار نفر پيرامونش گرد آمدند و على عليه السلام با اَسترِ خويش پيشاپيش آنان در حركت شد . آن گاه وى حمله آورد و آنان نيز [ يك پارچه ]همچون يك مرد ، حمله كردند . پس همه صف هاى شاميان از هم گسيخت و ايشان ، جمله افراد روياروى خود را كشتند تا به معاويه رسيدند .
على عليه السلام مى گفت :

«ايشان را ضربت مى زنم ، [ امّا ]معاويه را نمى بينم ؛
همان بزرگْ شكمى كه حدقه چشمش بيرون زده است» .

سپس معاويه را ندا داد و گفت : «بر چه پايه ، مردم در ميان ما كشته شوند؟ پيش بيا تا تو را به داورى نزد خدا بَرَم . پس هر كس ديگرى را كُشت ، خلافت براى او راست گردد» .
عمرو به وى (معاويه) گفت : آن مرد ، با تو انصاف ورزيد .
معاويه گفت : «انصاف نورزيد! تو ، خود مى دانى كه هر كس به مبارزه او رفته ، كشته شده است .
عمرو به وى گفت : برازنده تو نيست ، مگر مبارزه با او!
معاويه گفت : در خلافتِ پس از من ، طمع كرده اى!

۹ / ۱۷

يادكردى از مبارزه جويى امام

۲۵۴۱.الأمالى ، صدوقـ به نقل از عَدّى بن اَرطات ـ: روزى معاويه به عمرو بن عاص گفت : اى ابو عبد اللّه ! كدام يك از ما زيرك تريم؟
عمرو گفت : من در زودانديشى و تو در ديرانديشى .
معاويه گفت : به سود من وزيان خود ، حكم كردى ؛ با آن كه در زودانديشى نيز ، من از تو زيرك ترم .
عمروگفت : كجا بود زيركى ات آن گاه كه من قرآن ها را [ بر نيزه ]برافراشتم؟
گفت : اى ابوعبد اللّه ! با همين كار ، بر من پيروز شدى . پس ، از تو چيزى نمى پرسم كه با من در آن راست بگويى (هر چه مى پرسم ، ناراست پاسخ مى دهى )!
گفت : به خدا سوگند ، ناراستى زشت است . هر آنچه مى خواهى ، بپرس ، كه با تو راست مى گويم .
گفت : آيا از روزى كه خيرخواه من شده اى ، در كارم نيرنگ ورزيده اى؟
گفت : نه .
گفت : آرى . به خدا سوگند ، با من نيرنگ ورزيده اى ؛ البتّه نمى گويم در هر جاى ، بلكه در يك جاى .
گفت : كدام جاى؟
گفت : آن روز كه على بن ابى طالب ، مرا به مبارزه فرا خوانْد ، من با تو راى زدم و گفتم : اى ابوعبد اللّه ! چه مى انديشى؟ تو گفتى : هماوردى گرامى است ؛ و مرا به مبارزه با او اشارت نمودى ، حال آن كه مى دانستى او كيست ، و من دانستم كه با من نيرنگ مى ورزى .
گفت : اى امير المؤمنين! مردى تو را به مبارزه با خويش فرا خوانْد كه بس شرافتمند و بلندپايه بود و تو در مبارزه با او ، به يكى از دو نيكى دست مى يافتى ؛ يا او را مى كشتى كه بدين سان ، كُشنده قاتلِ پهلوانان بودى و بر شرافت خويش مى افزودى و در حكمرانى بى رقيب مى شدى ؛ و يا زودتر به هم نشينى با شهيدان و صالحان مى پيوستى ، كه خوش هم نشينانى هستند ايشان!
معاويه گفت : اين ، از آن ، بدتر شد! به خدا سوگند ، هر آينه مى دانم كه اگر من او را مى كشتم ، در آتش مى شدم ؛ و اگر او مرا مى كشت نيز [ باز] در آتش مى شدم!
عمرو گفت : پس چرا به جنگ او برخاستى؟
گفت : حكومتْ عقيم (بى خير و بى رَحْم) است . و هرگز كسى پس از تو ، اين سخن را از من نشنود .


دانش نامه اميرالمؤمنين علیه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج6
112

۲۵۴۰.تاريخ الطبري عن أبي جعفر :قالَ عَلِيٌّ لِرَبيعَةَ وهَمدانَ : أنتُم دِرعي ورُمحي ، فَانتَدَبَ لَهُ نَحوٌ مِنِ اثنَي عَشَرَ ألفا ، وتَقَدَّمَهُم عَلِيٌّ عَلى بَغلَتِهِ ، فَحَمَلَ وحَمَلوا مَعَهُ حَملَةَ رَجُلٍ واحِدٍ ، فَلَم يَبقَ لِأَهلِ الشّامِ صَفٌّ إلَا انتَقَضَ ، وقَتَلوا كُلَّ مَنِ انتَهَوا إلَيهِ ، حَتّى بَلَغوا مُعاوِيَةَ ، وعَلِيٌّ يَقولُ :

أضرِبُهُم ولا أرى مُعاوِيَهْ
الجاحِظَ العَينِ العَظيمَ الحاوِيَهْ

ثُمَّ نادى مُعاوِيَةَ ، فَقالَ عَلِيٌّ : عَلامَ يُقَتَّلُ النّاسُ بَينَنا ! هَلُمَّ اُحاكِمكَ إلَى اللّهِ ، فَأَيُّنا قَتَلَ صاحِبَهُ استَقامَت لَهُ الاُمورُ . فَقالَ لَهُ عَمرٌو : أنصَفَكَ الرَّجُلُ .
فَقالَ مُعاوِيَةُ : ما أنصَفَ ، وإنَّكَ لَتَعلَمُ أنَّهُ لَم يُبارِزهُ رَجُلٌ قَطُّ إلّا قَتَلَهَ .
قالَ لَهُ عَمرٌو : وما يَجمُلُ بِكَ إلّا مُبارَزَتُهُ .
فَقالَ مُعاوِيَةُ : طَمِعتَ فيها بَعدي . ۱

۹ / ۱۷

ذِكرى دَعوَةِ الإِمامِ إلَى المُبارَزَةِ

۲۵۴۱.الأمالي للصدوق عن عدي بن أرطاة :قالَ مُعاوِيَةُ يَوما لِعَمرِو بنِ العاصِ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، أيُّنا أدهى ؟ قالَ عَمرٌو أنَا لِلبَديهَةِ ، وأنت لِلرَّوِيَّةِ . قالَ مُعاوِيَةُ : قَضَيتَ لي عَلى نَفسِكَ ، وأنَا أدهى مِنكَ فِي البَديهَةِ . قالَ عَمرٌو : فَأَينَ كانَ دَهاؤُكَ يَومَ رَفَعتُ المَصاحِفَ ؟ قالَ : بِها غَلَبتَني يا أبا عَبدِ اللّهِ ، فَلا أسأَلُكَ عَن شَيءٍ تَصدُقُني فيهِ . قالَ : وَاللّهِ إنَّ الكَذِبَ لَقَبيحٌ ، فَسَل عَمّا بَدا لَكَ أصدُقكَ .
فَقالَ : هَل غَشَشتَني مُنذُ نَصَحتَني ؟
قالَ : لا .
قالَ : بَلى وَاللّهِ ، لَقَد غَشَشتَني ، أما إنّي لا أقولُ في كُلِّ المَواطِنِ ولكِن في مَوطِنٍ واحِدٍ . قالَ : وأيُّ مَوطِنٍ هذا ؟ قالَ : يَومَ دَعاني عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ لِلمُبارَزَةِ ، فَاستَشَرتُكَ ، فَقُلتُ : ما تَرى يا أبا عَبدِ اللّهِ ، فَقُلتَ : كَفؤٌ كَريمٌ ، فَأَشَرتَ عَلَيَّ بِمُبارَزَتِهِ ، وأنتَ تَعلَمُ مَن هُو ، فَعَلِمتُ أنَّكَ غَشَشتَني .
قالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، دَعاكَ رَجُلٌ إلى مُبارَزَتِهِ، عَظيمُ الشَّرَفِ ، جَليلُ الخَطَرِ ، فَكُنتَ مِن مُبارَزَتِهِ عَلى إحدَى الحُسنَيَينِ ؛ إمّا أن تَقتُلَهُ فَتَكونَ قَد قَتَلتَ قَتّالَ الأَقرانِ ، وتَزدادَ بِهِ شَرَفا إلى شَرَفِكَ وتَخلُوَ بِمُلكِكَ ، وإمّا أن تُعَجَّلَ إلى مُرافَقَةِ الشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ وحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقا .
قالَ مُعاوِيَةُ : هذِهِ شَرٌّ مِنَ الأَوَّلِ ، وَاللّهِ إنّي لَأَعلَمُ أنّي لَو قَتَلتُهُ دَخَلتُ النّارَ ، ولَو قَتَلَني دَخَلتُ النّارَ .
قالَ عَمرٌو : فَمَا حَمَلَكَ عَلى قِتالِهِ ؟
قالَ : المُلكُ عَقيمٌ ، ولَن يَسمَعَها مِنّي أحَدٌ بَعدَكَ . ۲

1.تاريخ الطبري : ج ۵ ص ۴۱ ، مروج الذهب : ج ۲ ص ۳۹۶ نحوه ، البداية والنهاية : ج ۷ ص ۲۷۲ .

2.الأمالي للصدوق : ص ۱۳۲ ح ۱۲۵ ، بحار الأنوار : ج ۳۳ ص ۴۹ ح ۳۹۳ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين علیه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج6
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ریشهری، با همکاری: سیّد محمّدکاظم طباطبایی و سیّد محمود طباطبایی‏نژاد، ترجمه: عبدالهادی مسعودی، محمّد علی سلطانی، مهدی مهریزی، سیّد ابوالقاسم حسینی(ژرفا)، و جواد محدّثی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 32334
صفحه از 604
پرینت  ارسال به