۹ / ۱۴
نامه معاويه به امام و تهديد وى به جنگ
۲۵۳۴.كنزالفوائدـ رونوشتِ نامه معاوية بن ابى سفيان به امير مؤمنان على بن ابى طالب ـ:امّا بعد ؛ همانا خواهش نَفْس ، هر كه را در پىِ آن رود ، گم راه مى كند ؛ و آزمندى ، جستجوگرِ حِرمان پيشه را خسته مى سازد . ستوده ترينِ دو فرجام [ در دنيا و آخرت ]آن است كه به رهيافتگى بينجامد . و بسا شگفت آن كس كه هم سرزنش كند و هم ستايش ؛ هم زهد ورزد و هم رغبت ؛ هم توكّل پيشه كند و هم آزمندى! و اين مَثَل را برايت آوردم تا با فهمِ كامل در حكمتِ آن بينديشى ، و نيز براى هوا ستيزى و اندرز به نَفْس [ تو را سودمند افتد] .
اى پسر ابوطالب! به جانم سوگند ، اگر نبود آن رابطه خويشاوندى كه مرا به تو پيوند داده و پيشينه اى كه از آنِ توست ، يكى از عُقابان سپاه شامْ تو را در مى رُبود و تو را به هوا فرا مى بُرد و بر تخته سنگ هاى كوه هاى فرازمند [در مقابل ]ديدگان همه ، فرو مى كوبيد . پس تو را همچون مُشتانهْ سنگى مى يافتند كه چرخِ سنگِ ساينده ، آن را تراشيده باشد [ و آن قدر خُرد مى شدى ]كه مورچگان هم در تو جايى براى پرسه زدن نيابند .
تو آهنگِ [ اين كار] كردى ، به چنان آهنگى كه لطف و نَرمىِ هشدارْ از راه بازت نداشت . اينك اگر از آنچه اميدت را به آن دوخته اى و ديرى است در طلب آنى ، دست نكشى ، هر آينه ، تو را به آبشخورى خواهم كشاند كه دراز مدّتى در پشيمانى افتى ، البتّه اگر [ تا آن هنگام ]مجال زندگانى داشته باشى ؛ هر چند گمان دارم كه پيش از آن ، هلاك خواهى گشت . چه زشت است انديشه اى كه صاحبش را به هلاكتگاه ها كشانَد و تباهى را در دلش بپرورانَد ، تا آن گاه كه ديگر مجال گريزيش نباشد .
اكنون حق بر باطل پيروز شده و فرمان خدا چيره گشته ، حال آن كه ايشان [ حق را ]خوشايند نمى دارند ، و حجّتِ رسا و احسانِ آشكار از آنِ خداست. والسّلام!