۲۵۱۶.تاريخ الطبرىـ به نقل از حُرّ بن صَيّاح نَخَعى ، درباره اشتر ـ: مُنقِذ و حِميَر ناعِطى ، پسرانِ قيس ، اشتر را ديدند . منقذ به حمير گفت : اگر اين نيروى جنگاورى كه در او مى بينم ، مبتنى بر نيّت [الهىِ] او باشد ، كسى چون او در مردم عرب نيست .
حمير به او گفت : آيا نيّت ، چيزى جز همين [پيكار خطرخيزى] است كه انجام مى دهد و مى بينى؟
گفت : بيم دارم كه او خواهان حكومت [ و نه رزماورىِ فداكارانه ]باشد .
۲۵۱۷.وقعة صِفّينـ بـه نـقل از عمر بـن سـعد ، از مردانش ـ: معاويه ، مروان بن حكم را فرا خواند و گفت : اى مروان! اشتر مرا اندوهگين كرده و نگران ساخته است . تو با اين گروهِ سوارانِ كِلاع و يَحْصُب به ميدان رو ، پس با او رودررو شو و با اين گروه ، به نبرد با وى برخيز .
مروان به وى گفت : براى اين كار ، عَمرو را فراخوان كه همچون جامه زيرينت [ به تو پيوسته] است .
... معاويه ، عمرو را فرا خواند و فرمانش داد كه به ميدانِ اشتر رود ... عمرو با همان گروهِ سواران روان شد و اشتر ، پيشاپيش سواران ، با وى رويارو گشت ... عمرو دريافت كه او اشتر است . نيرويش كاسته شد و هراسان شد ، امّا شرم كرد كه باز گردد ... چون اشتر با نيزه بر او تاخت ، عمرو جا تهى كرد و اشتر نيزه اش را به چهره او زد ، ولى [ ضربه ]نيزه ، كارى نبود . عمرو را درد ، سنگين افتاد . پس لگام اسبش را كشيد و دستش را بر چهره اش نهاد و گريزان به اردوگاه بازگشت .