۲۵۱۳.الفتوح :مردى از سپاه عراق سوار بر اسبى كَهَر برون آمد كه تنها درون پلك هاى چشمش پيدا بود و در دستش نيزه اى داشت و آن را بر فراز سرِ ياران على عليه السلام حركت مى داد و مى گفت : «صف هاتان را مرتّب كنيد» ؛ و مردم در نمى يافتند كه او كيست .
آن گاه كه صف ها و پرچم ها آراسته شدند ، مالك رو به سپاه على عليه السلام و پشت به سپاه شام ايستاد و پس از به جاى آوردن سپاس و ستايش خداوند ، گفت : اى بندگان خدا! خداوند را سپاس گوييد و شكر گزاريد كه در ميان شما ، پسر عمو وجانشينِ پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله و محبوب ترينِ مردم نزد وى را قرار داده؛همان نخستين مهاجر و ايمان آورنده، و همو كه شمشيرى است از شمشيرهاى خدا كه بر دشمنان خويش فرودش آورده است . پس مراقبِ آن هنگامه اى باشيد كه نبردِ سخت در گيرد ، [ پرچم هاى ]سياه به جنب و جوش درآيند ، نيزه ها در هم شكسته شوند ، و شمشيرها شكاف بردارند ، و اسب ها با پهلوانانِ سواره به جنبش درآيند ؛ و [ در آن حال ]تنها آوايى كه از شما مى شنوم ، نعره و همهمه[ ى جنگ ]است .
سپس مالك به شاميان يورش بُرد و چندان جنگيد كه نيزه اش شكست . پس باز گشت و در اين حال ، معلوم شد كه او اشتر است .
۲۵۱۴.تاريخ الطبرىـ به نقل از حُرّ بن صَيّاح نَخَعى ـ: آن روز ، اشتر بر اسب خويش نشسته ، در دستش شمشيرى يَمانى بود و هرگاه آن را تكان مى داد ، پندارى در آن ، آبى در حال چكيدن است ؛ و چون آن را بالا مى بُرد ، پرتوش چشم را خيره مى كرد . او شمشير مى زد و مى گفت :
گرداب هايى هستند كه پس از چندى ، درمى گذرند!
۲۵۱۵.تاريخ الطبرىـ به نقل از عبد اللّه بن عاصم فائشى ـ: مردى از قومِ من ، برايم حكايت كرد كه روزى اَشتر ، همراهِ مردانى از قاريان و تكْ سوارانِ عرب ، در صِفّين به ميدان نبرد آمد و جنگى سخت صورت دادند . آن گاه ، مردى به نبردِ ما آمد كه ـ خداى را سوگند ـ بسى كم كسى را به درازا و تنومندىِ او ديده بودم . پس هماورد طلبيد و هيچ كس جز اشتر به ميدانِ او نرفت . آنان دو ضربه ردّ و بدل كردند و اشتر با ضربه اى او را كُشت . به خدا سوگند ، ما [ از پيش] بر او بيمناك بوديم و از او مى خواستيم به ميدانِ آن مرد نرود . آن گاه كه اشتر وى را كشت ، يكى از ياران آن مرد تنومند ندا در داد :
اى سَهم ، اى سَهم بن ابى عيزار ؛
اى خوب ترين كسى كه از تيره زاره ۱ مى شناسيمت .
و گفت : به خدا سوگند ، هر آينه يا قاتل تو را مى كشم و يا او مرا مى كشد! سپس برون آمد و به اشتر يورش آورد . اشتر به او روى آورد و بر او ضربه اى زد ، چنان كه مقابلِ اسبش [ بر زمين ]افتاد . آن گاه ، يارانش به سويش شتافتند و پيكر مجروحش را وا رهاندند .
ابو رفيقه فهمى گفت : اين ، آتشى بود ؛ امّا با گردبادى روبه رو شد .