۲ / ۲
هشدار دادن درباره دوزخ دنيا
۲۷۵۶.امام على عليه السلامـ در سخنش با كوفيان ـ: اى مردم! شما را به جهاد با اين گروه (شاميان) فرا خواندم، نكوچيديد، به گوشتان رساندم، پاسخ نداديد، پندتان دادم، نپذيرفتيد . حاضرانى هستيد همچون غايبان! بر شما حكمت مى خوانم ، از آن رويگردان مى شويد، با موعظه هاى رسا پندتان مى دهم، پراكنده مى شويد . گويى درازگوشانِ رميده از شير هستيد! شما را به پيكار با ستمگران برمى انگيزم، هنوز سخنم به پايان نرسيده كه مى بينم به هر سو پراكنده و به مجالس خويش بازگشته ايد . حلقه حلقه نشسته ايد، مَثَل مى زنيد و شعر مى خوانيد و در جستجوى اخباريد، و چون پراكنده شويد ، از نرخ ها مى پرسيد . جاهلانى هستيد بى دانش و غافلانى بى پارسايى و عيبجويانى بى ترس! جنگ و آمادگى براى رزم را از ياد برده ايد . دل هايتان تهى از ياد جنگ شده است و آنها را با ياوه ها و بهانه ها انباشته ايد. شگفتا! و چرا شگفتى نكنم كه آن قوم بر باطل خويش متّحدند و شما حق را از يارى وا نهاده ايد.
اى كوفيان! شما همچون آن زن حامله ايد كه جنين خود را سقط كرده و شوهر و سرپرستش مرده و بيوگى اش به درازا كشيده است و دورترين خويشاوندانش وارث او شده اند!
سوگند به آن كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، در پى شما، يكْ چشمِ فرومايه اى ۱ خواهد آمد، دوزخِ دنيا، كه هيچ كس را باقى و رها نخواهد گذاشت و پس از او مردى درنده و گزنده، ثروت اندوز و بخيل ۲ بر شما مسلّط خواهد شد. سپس عدّه اى از بنى اميّه ، يكى پس از ديگرى حكومت را به ارث خواهند برد كه هرگز آخرى مهربان تر از اوّلى نسبت به شما نيست، بجز يك نفر . ۳
بلايى است حتمى كه خدا براى اين امّت رقم زده است . نيكان شما را مى كشند و فرومايگان شما را به بردگى مى گيرند و گنجينه ها و ذخيره هايتان را از درون سراپرده هايتان بيرون مى كشند . اين گرفتارى، بهاى سنگين تباه ساختن كارها و اصلاح خود و دينتان است كه داشته ايد.
اى كوفيان! شما را از حوادث آينده پيش از آن كه رخ دهد ، آگاه مى كنم، تا به هوش آييد و ديگرانى را هم كه اهل پند گرفتن و عبرت آموزى اند، بيم دهيد. گويا مى بينم كه مى گوييد: «على دروغ مى گويد»! همچنان كه قريش، به پيامبرشان و به سرورشان پيامبر رحمت محمّد بن عبد اللّه ، حبيب خدا گفتند. واى بر شما! من بر كه دروغ مى بندم؟ بر خدا؟! من كه نخستين كسى هستم كه او را پرستيد و به يكتايى او شهادت داد. بر پيامبر خدا؟! من كه نخستين ايمان آورنده و تصديق كننده و ياور او بودم. بلكه اين سخنى فريبنده و مكّارانه است كه از آن بى خبريد.
سوگند به آن كه دانه را شكافت و انسان را آفريد ، «خبر آن را پس از مدّتى خواهيد دانست» و اين، زمانى است كه جهلتان شما را به آن سرنوشت بگرداند و آن گاه ديگر علم شما برايتان سودى نخواهد داشت.
بدا به حالتان! اى مردْ نمايانِ نامرد ، كه انديشه هايتان كودكانه و افكارتان چون فكر زنان پرده نشين است! هلا ، اى كسانى كه بدن هايتان حاضر، انديشه هايتان غايب و خواسته هاى دلتان پراكنده است! خدا كسى را كه از شما يارى خواست، پيروز نساخت و دل كسى كه رنج شما را كشيد، نياسود و كسى كه پناهتان داد، ديدگانش روشن نشد. سخنان و ادّعاهايتان سنگ هاى سخت را نرم مى سازد؛ ليكن كارتان به گونه اى است كه دشمنِ دو دل شما را به طمع مى اندازد.
واى بر شما! پس از خانه و ديارتان، از كدام سرزمين دفاع خواهيد كرد و پس از من با كدام پيشوا به نبرد خواهيد رفت؟ به خدا سوگند، زيانكار كسى است كه شما فريبش داده ايد. كسى كه با شما كامياب شود، گويا با تيرهاى شكسته به پيروزى رسيده است . چنان شده ام كه نه اميدى به يارى تان دارم و نه سخنتان را باور مى كنم. خدا ميان من و شما جدايى اندازد، به جاى شما، كسانى بهتر از شما را نصيبم كند و به جاى من، بدتر از مرا بر شما بگمارد!
پيشواى شما خدا را اطاعت مى كند و شما نافرمانى اش مى كنيد ، و پيشواى شاميان خدا را نافرمانى مى كند و آنان پيروى اش مى كنند. به خدا سوگند ، دوست داشتم معاويه با من بر سرِ شما داد و ستد كند، همچون صرّافى درهم به دينار . ده نفر از شما را از من بگيرد و يكى از آنان را به من بدهد!
به خدا سوگند ، دوست داشتم كه شما را نمى شناختم، شما هم مرا نمى شناختيد. اين شناختى است كه پشيمانى آورده است. سينه ام را از خشم آكنديد و حكومتم را با ترك همراهى و نافرمانى تباه ساختيد، تا آن جا كه قريش گفتند: «على مردى است شجاع، ليكن جنگْ آشنا نيست». خدا خيرشان دهد! آيا كسى در ميان آنان با سابقه تر و استوارتر از من در جنگ هست؟ من زمانى به جنگ پرداختم كه به بيست سالگى نرسيده بودم و هم اينك عمرم بالاتر از شصت سال است. ليكن كسى كه اطاعتش نكنند، رأيى ندارد .
بلكه به خدا سوگند، دوست دارم خداوند مرا از ميان شما به جوار رضوان خويش ببرد. همانا مرگ در كمين من است.
و در حالى كه دست بر سر و محاسن خود مى كشيد، فرمود:
چرا آن روز نمى رسد كه شقى ترين امّت، محاسنم را با خون سرم رنگين كند؟! قرار و عهدى است از پيامبر خدا با من. نااميد كسى است كه دروغ بندد و افترا زند ، و نجات يافته كسى است كه پروا پيشه كند و بهشت را تصديق نمايد.
اى كوفيان! من شب و روز و آشكار و نهان، شما را به جهاد با اين گروه فراخواندم. به شما گفتم: با آنان بجنگيد، كه همانا هيچ گروهى در درون خانه هايشان با دشمن نمى جنگند ، مگر آن كه خوار شوند؛ ولى شما سستى كرديد و از يارى من دست كشيديد و سخنم بر شما گران آمد و كارم بر شما دشوار گشت . فرمانم را پشت گوش انداختيد، تا آن كه از هر سوى بر سر شما تاختند و زشتكارى ها و فسادها ميان شما آشكار شد و صبح و شام به سراغتان آمد، آن گونه كه با گرفتاران به عقوبت پيش از شما رفتار شد، آن سان كه خداوند متعال از جبّاران و سركشان و ياغيان و مستضعفانِ فريب خورده به شما خبر داد كه: «پسرانتان را مى كشتند و زنانتان را باقى مى نهادند و در اين كار، براى شما آزمايشى بزرگ از سوى پروردگارتان بود» . آرى . سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، آنچه به شما وعده داده مى شد، بر شما فرود آمده است.
اى كوفيان! شما را با پندهاى قرآنى اندرز دادم، سودى نبردم، با تازيانه تنبيهتان كردم به راه نيامديد، با شلّاقى كه با آن حدود الهى اجرا مى شود شما را مجازات كردم، تأثيرى نپذيرفتيد. مى دانم كه تنها شمشير، شما را اصلاح مى كند؛ ولى هرگز با تباه ساختن خودم به اصلاح شما نخواهم پرداخت. ليكن پس از من حاكمى سرسخت بر شما چيره خواهد شد كه نه بزرگتان را احترام كند و نه به كوچكتان ترحّم نمايد و نه دانايتان را گرامى بدارد و نه بيت المال را عادلانه بين شما تقسيم كند. شما را مى زند، خوار مى سازد و به مرزها و ميدان ها مى كشاند، راه را بر شما مى بندد، بر درگاهش دربان مى نهد و از ديدارتان جلوگيرى مى كند، تا آن جا كه زورمندانتان، ناتوانانتان را مى خورند.
خداوند ، جز كسانى از شما را كه ستم كرده باشند ، از لطف خويش نمى راند ، و چه اندك است كه آنچه پشت كرده و رَخت بر بسته ، دگر باره روى آورَد! من امروزْ شما را در غفلت و حيرت مى بينم و جز نصيحت و خيرخواهى، وظيفه اى ندارم.
اى كوفيان! به سه چيز و دو چيز از شما گرفتار شدم: [ آن سه چيز كه در شماست، اينكه: ]كَرانى هستيد گوش دار، گنگ هايى هستيد زبان دار و كورانى هستيد چشم دار. [ آن دو خصلت كه در شما نيست، اين كه: ]نه هنگام نبرد، برادران صادقيد و نه در هنگامه آزمون، برادرانى مورد اعتماد.
خدايا! من اينان را به ستوه آوردم، اينان هم مرا خسته كردند. من از آنان بيزارم و آنان از من.
خدايا! هيچ اميرى را از اينان خرسند مساز و اينان را هم از هيچ حاكمى راضى مگردان. دل هايشان را آب كن، آن گونه كه نمك در آب، ذوب مى شود .
به خدا سوگند، اگر گريز و گزيرى از سخن گفتن و نامه نوشتن داشتم، نه با شما سخن مى گفتم و نه فرمانى مى نوشتم. براى هدايت شما آن قدر ملامت كردم كه از زندگى سير شدم. همه حرف هايم را با گفتارى مسخره آميز پاسخ مى دهيد، از روى گريز از حق و گرايش به باطل ؛ باطلى كه هرگز خداوند، دين را با اهل آن قوّت نمى بخشد. به يقين مى دانم كه شما جز زيان بر من نمى افزاييد.
هر چه شما را به پيكار با دشمنتان فرمان دادم، به زمين چسبيديد و سنگين شديد و همچون بدهكارى كه امروز و فردا مى كند، درخواستِ مهلت و تأخير كرديد. در گرماى تابستان گفتم: بكوچيد، گفتيد: هوا بسيار گرم است! در سرما گفتم: بكوچيد، گفتيد: هوا بسى سرد است! همه اينها گريز از بهشت است. اگر از گرما و سرما ناتوانيد، از سوزش شمشير، ناتوان تر و ناتوان تر خواهيد بود. إنا للّه وإنا إليه راجعون!
اى كوفيان! خبر وحشتناكى به من رسيده است، اين كه سفيان بن عوف غامدى، شبانه با چهار هزار نفر به شهر انبار ۴ هجوم آورده و غارت كرده است، آن گونه كه به روميان و خَزَريان حمله مى برند. فرماندار من ابن حسّان و جمعى از مردان شايسته و اهل عبادت و بزرگوار را كشته است ـ كه خدا در بهشت، جايشان دهد ـ و شهر را بر سپاه خود مباح اعلام كرده است.
به من خبر رسيده كه گروهى از شاميان به خانه زنى مسلمان و زنى ذِمّى وارد شده اند، هتك حرمت كرده اند، روسرى از سرش، گوشواره از گوشش ، دستبند و زيورهاى نقره اى را از دست و پا و بازويش ، و خلخال و لباس زير از پاهايش درمى آورده اند و او چاره اى جز گفتنِ «إنا للّه وإنا إليه راجعون» نداشته و مسلمانان را به فرياد رسى مى خوانده است . نه كسى به فريادش مى رسيده و نه ياورى يارى اش مى كرده است. اگر مؤمنى از اندوه در اين باره بميرد، نزد من شايسته ملامت نيست؛ بلكه پيش من نيكوكار و نيك كردار خواهد بود.
شگفتا و باز هم شگفتا!اين گروه در باطل خويش همدست و متحدند و شما در راه حقّ خود سستيد. نشانه تيراندازى دشمنان شده ايد و تيرى نمى افكنيد، با شما مى جنگند و شما نمى جنگيد، خدا را نافرمانى مى كنند و شما راضى هستيد. ذليل و خاك نشين شويد، اى همچون شتران بى صاحب، كه از هر طرف جمع شوند، از جانب ديگر پراكنده مى شوند».
1.مقصود امام عليه السلام حَجّاج بن يوسف است . (م)
2.مقصود ، هِشام بن عبد الملك است . (م)
3.مقصود ، عمر بن عبد العزيز است . (م)
4.انبار ، شهرى كوچك كه در دوره ساسانيان آباد بود . آثار بر جاى مانده آن در شصت كيلومترى غرب بغداد ديده مى شود . چون محل نگهدارى گندم ، جو و علوفه اسب هاى سپاهيان بود ، انبار ناميده مى شد؛ وگرنه ايرانيان به آن فيروز شاپور مى گفتند . اين شهر در سال ۱۲ هجرى به دست خالد بن وليد فتح شد . سفّاح ، نخستين خليفه عبّاسى مدّتى آن جا را مقرّ خلافت خويش قرار داد .