۷ / ۴
نبرد امام با عبد اللّه بن وَهْب
۲۷۲۴.الفتوح :عبد اللّه بن وَهْب راسِبى پيش آمد تا ميان دو سپاه ايستاد و با ندايى بلند بانگ برآورْد : اى فرزند ابوطالب! تا چه زمان ، اين امروز و فردا كردن ميان ما و تو به درازا كشد؟ به خدا سوگند ، ما هرگز اين ميدان را ترك نمى كنيم ، مگر آن كه تو از [ هواى ]نَفْس خويش سر بپيچى . پس به مبارزه من در آى تا با تو نبرد كنم ؛ و اين جماعت را كنار گذار!
پس على عليه السلام لبخندى زد و گفت : «خدايش هلاك كناد كه چه مرد كم شرمى است! آيا او نمى داند كه من هم سوگند شمشير و هَم تافته نيزه ام؟! [مى داند؛] امّا او از زندگى نوميد شده و شايد هم [به جهت پيرىِ من] در طمعى دروغين دل بسته است!» .
عبد اللّه ، جولان دادن ميان دو صف را آغاز كرد و رجز خواند و گفت :
من ابن وهب راسبىِ يورش آورم
كه براى خونخواهى ، به اين جماعت مى تازم ؛
تا حكمرانى بدكاران برافتد
و حق به نيكان بازگردد!
سپس يورش آورد و على عليه السلام او را ضربتى زد و به يارانش ملحق ساخت .