۲۷۲۳.مروج الذّهب :يكى از خوارج به ياران على عليه السلام يورش آورد و برخى را مجروح كرد و در هر سوى ، شمشير مى زد و مى گفت :
ايشان را ضربه مى زنم ؛ و اگر على را ببينم
شمشيرِ مَشْرَفى را جامه تنش مى سازم !
پس على عليه السلام به سوى وى درآمد ، حال آن كه مى خوانْد:
«اى آن كه در جستجوى على هستى!
همانا تو را نادانى تيره بخت مى بينم .
تو از نبرد با او بى نيازى
بشتاب و براى نبرد به اين جا ، اين سوى كه هستم ، بيا!» .
آن گاه ، على عليه السلام به او يورش آورد و هلاكش كرد .
سپس يكى ديگر از ايشان برون آمد و به افراد، حمله بُرد و صفشان را شكافت و همان گونه كه يورش مى آورْد ، گفت :
ايشان را ضربه مى زنم و اگر ابو الحسن (على) را بيابم
بر اندامش با شمشير خويش ، جامه خوارى مى پوشانم!
پس على عليه السلام به سوى وى حمله آورْد ، در حالى كه مى گفت :
«اى آن كه به دنبال ابو الحسنى! به سوى تو مى آيم
پس بنگر كه كدام يك از ما جامه خوارى بر تن مى كند!
سپس على عليه السلام به او يورش برد و نيزه را در او فرود آورد و آن را در بدنش باقى نهاد ، در حالى كه مى گفت: «اكنون ابو الحسن را ديدى و آنچه را خوش نمى داشتى، نگريستى!».