۲۷۰۹.شرح نهج البلاغة :آن گاه كه على عليه السلام به سوى خوارج روان شد ، يكى از پيش قراولان، دوان دوان خود را به على عليه السلام رساند و گفت : اى امير مؤمنان ، مژده ات باد!
گفت : «مژده ات چيست؟» .
گفت : آن جماعت ، هنگامى كه خبر رسيدنت را دريافتند ، از نهر برگذشتند . پس تو را مژده باد ؛ زيرا خداوند ، آنان را در اختيار تو نهاده است .
على عليه السلام به وى گفت : «خدا را ، آيا آنها را ديدى كه بگذرند؟» .
گفت : آرى .
پس على عليه السلام او را سه بار سوگند داد و او هر بار گفت : آرى .
سپس على عليه السلام گفت : «به خدا سوگند ، آنان از نهر عبور نكرده اند و هرگز عبور نخواهند كرد و اين سوى آب ، هلاك خواهند گشت . سوگند به آن كه دانه را شكافيد و جنبنده را آفريد ، ايشان هرگز به اَثْلاث و قصر بَوازن نخواهند رسيد ، جز آن كه خداوند ، آنان را بكشد . و هر كه دروغ ببندد ، ناكام است!» .
سپس رزمنده اى ديگر دوان دوان پيش آمد و همانند سخن نخست را گفت . على عليه السلام به سخن وى اهمّيتى نداد و سواران ديگر نيز به شتاب آمدند و همان خبر را دادند .
على عليه السلام برخاست و بر پشت اسب خويش به جولان درآمد .
جوانى از ميان رزمندگان گفت : به خدا سوگند ، هر آينه من در نزديكىِ او مى ايستم . اگر [ خوارج ]از نهر گذشته باشند ، سرِ اين نيزه را در چشمش فرو مى بَرَم . آيا او مدّعى علم غيب است؟!
چون على عليه السلام به نهر رسيد ، آن جماعت را ديد كه نيام هاى شمشيرهاشان را در هم شكسته اند ، ستورانشان را پى كرده اند ، بر زانوانشان نشسته اند ، و با بانگى آهنگين و بلند مى گويند : «لا حُكْمَ إلّا للّه ؛ حُكم ، تنها از آنِ خداست!» .
پس آن جوان فرود آمد و گفت : اى اميرمؤمنان! من پيش تر در تو به ترديد افتادم و اكنون نزد خدا و تو ، توبه مى كنم پس از من درگذر .
على عليه السلام گفت : «همانا خداوند است آن كه گناهان را مى آمرزد . پس از وى غفران بخواه .