پذيرش حكميّت و دست برداشتن از نبرد ، ملزم كردند . آنان امام عليه السلام را تهديد كردند كه در غير اين صورت ، او را خواهند كشت . امام عليه السلام به خاطر نفوذى كه آنان در سپاه داشتند ، راهى جز پذيرش اين زورگويى بى بنياد جاهلانه نداشت . پس پيشنهاد آنان را پذيرفت و مالك را كه تا نزديكى خيمه فرماندهى معاويه پيش رفته بود ، فرا خواند و بدين سان ، ثبات نيرنگ و خُدعه رقم خورد و حاكميت على عليه السلام با مشكلى جدّى روبه رو شد .
جدا شدن قُرّاء از امام
چيزى نگذشت كه پرده ها بالا رفت و نيرنگ معاويه عيان گشت و قاريانِ سطحى نگر به فريب خوردگى و اشتباه خود پى بردند ؛ امّا شگفتا اين بار نيز به جاى اين كه بيدار شوند و آب رفته را به جوى بازگردانند ، بر تندروى ، جهل ، افراط و يكسويه نگرى خودافزودند و خطايى بزرگ تر را دامن زدند و گفتند اين عمل ، موجب كفر بوده است . ما توبه مى كنيم و تو نيز چون كافر گشته اى بايد توبه كنى و معاهده خود را با معاويه برهم زنى و جنگ را از سر بگيرى !
بى گمان ، پذيرش عهدشكنى از جانب امام عليه السلام ـ علاوه بر آن كه مخالف روش ايشان و دستورهاى اسلام بود ـ سرانجامْ چنان مى شد كه گروهى مقدّس نماى ظاهرگراى افراطى چنان عرصه حكومت را بر امام عليه السلام تنگ كنند كه يكسره تصميم گيرى درباره جنگ و صلح ، و سياست و اداره را از كف بدهد و امور كليدى از دستش خارج شود . از اين روى ، امام عليه السلام با قدرت درمقابل اين خواسته جاهلانه افراطيان ايستاد؛ امّا قُرّاء به جاى تأمّل در نااستوارى موضع خود ، باز بر سر همان تعمّق در دين و افراط در رفتار ، اين بار به هنگام بازگشت از صِفّين از امامِ دينداران جدا شدند و در نزديكى كوفه در قريه اى به نام «حَروراء» اردو زدند .
دگرگونى «قُرّاء» به «مارقين»
بارى ؛ پيشگويى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله تحقق يافت و كسانى كه چهره هاى برجسته مسلمانان در آن روزگار بودند ، و جهاد و رزم و عبادت و زهدْ آميزه زندگى شان