فصل چهاردهم : در سراپرده داورى
۱۴ / ۱
ارزيابىِ دو داور
۲۶۰۹.الطّرائفـ به نقل از ابو رافع ـ: امير مؤمنان مرا فرا خواند ؛ و پيش تر ابو موسى اشعرى را [ به اجبار ]تعيين كرده بود . به وى گفت : «طبق كتاب خدا حكم كن و از آن تجاوز نكن!» .
آن گاه كه وى بازگشت ، [ على عليه السلام ] گفت : «گويى مى بينم كه فريب مى خورَد» .
گفتم : اى امير مؤمنان! پس چرا او را تعيين كردى ، حال آن كه مى دانى فريب مى خورَد؟
گفت : «پسرم! اگر خداوند به علم خويش با آفريدگانش رفتار مى كرد ، ديگر با پيامبران ، براى ايشان حجّت نمى آورْد» .
۲۶۱۰.وقعة صِفّين :معاويه به برخى مردان قريش كه يارى او را در جنگ ، خوش نداشته بودند ، پيام فرستاد : همانا آتش جنگ ، فرو نشسته و اين دو مرد در دَوْمَةُ الجَندَل [ براى داورى ]گرد آمده اند . پس نزد من آييد .
عبد اللّه بن زبير ، عبد اللّه بن عمر ، ابوجَهم بن حُذَيفه ، عبد الرحمان بن اَسود بن عبدِ يَغوثِ زُهْرى ، عبد اللّه بن صفوان جُمَحى ، و مردانى از قريش ، و نيز مُغَيرة بن شُعْبه ـ كه ساكن طائف شده و در صِفّين حضور نيافته بود ـ نزد وى آمدند .
معاويه گفت : اى مغيره! رأى تو چيست؟
گفت : اى معاويه! اگر يارى كردنت در توان من بود ، هر آينه يارى ات مى كردم ؛ ولى [ اكنون كه نمى توانم ،] بر من واجب است كه از آن دو مرد برايت خبر آورم .
پس بر نشست تا به دَومَة الجَندَل رسيد و چنان كه گويى صرفا به قصد ديدار آمده ، نزد ابو موسى رفت و گفت : اى ابوموسى! چه مى گويى درباره كسى كه از اين جنگ ، كناره گرفت و از خونريزى بيزارى جُست؟
گفت : آنان ، بهترينِ مردم اند ؛ پشت هاشان از بار خون هاى مسلمانان ، سَبُك و شكم هاشان از اموال آنها فارغ است .
سپس نزد عمرو آمد و گفت : اى ابوعبد اللّه ! چه مى گويى درباره كسى كه از اين جنگ ، كناره گرفت و از خونريزى بيزارى جُست؟
گفت : آنان ، بدترينِ مردم اند ؛ حق را نشناختند و باطل را انكار نكردند .
مغيره نزد معاويه بازگشت و به او گفت : دو مرد را آزمودم . عبد اللّه بن قيس (ابو موسى) رفيق خويش را بركنار مى كند و خلافت را به كسى مى سپارد كه از جنگ ، كناره گرفته باشد و به عبد اللّه بن عمر گرايش دارد . امّا عمرو ؛ او اهل همان چيزى است كه تو مى دانى . مردم گمان دارند كه وى خلافت را براى خود مى خواهد ؛ و او ، خود نيز چنين نظرى ندارد كه تو براى خلافت ، از او شايسته تر باشى .