۲۴۷۷.وقعة صِفّينـ به نقل از عمر بن سعد ـ: در روز چهارم ، عبيد اللّه بن عمر پيش تاخت و هيچ سوارِ نام آورى را [ در اردوگاهش] باقى ننهاد و هر كه را توانست ، گرد آورْد .
معاويه به وى گفت : همانا با مارهاى عراق روبه رو مى شوى . پس آرام باش و تأنّى پيشه كن .
آن گاه ، اشتر پيشاپيشِ سواران ، غُرنده ، پيش آمد ـ و او هر گاه قصد جنگ داشت ، مى غريد ـ ... و بر سپاه شام تاخت و آن را باز پس راند . عبيد اللّه شرم ورزيد و پيشاپيش سپاه حضور يافت ـ و او تكْ سوارى دلير بود ـ ... پس اشتر بر وى هجوم بُرد و به نيزه اش بزد . كار بالا گرفت و سپاه شام گريخت و اشتر ، برترى يافت و اين ماجرا معاويه را اندوهگين ساخت .
۲۴۷۸.الفتوحـ در بيان رويدادهاى صِفّين ـ: اشتر به ميدان آمد ... عبيد اللّه بن عمر بن خطّاب به سوى وى شتافت ... آن گاه ، به اشتر نزديك شد ، در حالى كه او را نمى شناخت . پس به اشتر گفت : كيستى اى سوار؟ من تنها با همانندِ خود مبارزه مى كنم .
گفت : من مالك بن حارث نَخَعى هستم .
پس عبيد اللّه بن عمر ، لَختى سكوت ورزيد و سپس گفت : اى مالك! به خدا سوگند ، اگر مى دانستم كه تويى كه هماورد مى طلبى ، به سويت نمى آمدم . پس اگر صلاح مى بينى كه از ميدانت بازگردم ، همين كن تا احسانى نموده باشى .
اشتر گفت : آيا ننگ نمى ورزى كه از ميدان من عقب بنشينى ، حال آن كه من مردى هستم از يَمَن و تو جوانى قريشى هستى؟
گفت : نه ، به خدا سوگند! مرا ننگى نيست كه از ميدانِ همچو تويى عقب بنشينم .
اشتر به وى گفت : پس اكنون برگرد و جز براى نبرد با آنان كه مى شناسى ، باز نگرد!