۹ / ۲۳
چنگ زدنِ معاويه به دامانِ ابن عبّاس
۲۵۵۰.أنساب الأشرافـ به نقل از عيسى بن زيد ـ: آن گاه كه در صِفّين ، ميان على عليه السلام و معاويه جنگ درگرفت و چندى جنگيدند ، يكى از روزها ، معاويه به عمرو بن عاص گفت : سرآمدِ مردمِ همراهِ على ، عبد اللّه بن عبّاس است . خوب است نامه اى به وى بنويسى تا با آن ، دلش را نرم كنى . اگر او سخنى بگويد ، على با آن مخالفت نمى ورزد . اكنون اين جنگ ، ما را در كامِ خويش فرو برده است .
عمرو گفت : همانا ابن عبّاس ، بسى زيرك است و فريب نمى خورَد . اگر در او طمع ورزى ، چنان است كه در على طمع بسته باشى .
گفت : راست گفتى ؛ او بسى زيرك است . با اين حال ، به او نامه بنويس.
پس عمرو به وى نوشت :
از عمرو بن عاص به عبد اللّه بن عبّاس .
امّا بعد ؛ وضعى كه ما و شما در آنيم ، نخستين حالتى نيست كه [ فتنه و] بلا آن را پيش برده و انديشه نكردن در عاقبتِ كار ، آن را حركت بخشيده باشد . پس از على ، تو پيشاهنگ اين حركتى . پس به آينده ، نه به سانِ گذشته ، بنگر .
به خدا سوگند ، اين جنگ براى ما و شما گزيرى ننهاده است . بدان كه شام جز با هلاكتِ [ اهلِ ]عراق ، به تصرّف در نمى آيد و عراق نيز جز با هلاكتِ [ اهلِ ]شام به دست نيايد . پسْ خير ما از پى شتاب در كار [جنگ با] شما و خير شما از پى شتابتان در كار ما چيست؟!
من نمى گويم كاش حال جنگ بازگردد ؛ بلكه مى گويم كاش هرگز جنگ در نمى گرفت . در ميان ما كسانى هستند كه از رويارويى در نبرد بيزارند ، همان گونه كه در شما نيز چنين كسانى هستند . جز اين نيست كه چنين كسى ، مى تواند فرماندهى باشد شايسته اطاعت يا كارگزارى فرمانبر و يا مشاورى امين ؛ و آن كس ، تويى . امّا آن نابخرد] كه جنگْ افروزى مى كند] ، نه شايسته آن است كه با وى رايزنى گردد و نه درخورِ آن كه با وى راز گفته شود .
عمرو در پايانِ نامه خويش ، [ اين شعر را] نوشت :
فتنه به درازا انجاميد و پس از [ لطفِ] خدا
جز به مدارا و نرمشِ ابن عبّاس ، اميدِ چاره نتوان بست .
سخنِ كسى را كه به منزلتِ وى شادمان است، براى او بازگوييد :
بهره خويش را فراموش مكن ، كه فراموشكار ، ترك كننده[ خيرها] است .
هر كس [از ما و شما] ، با هم نشين خود ، هم ترازى و برابرى مى كند
و در ميان بيشه ها ، شيران با شيران رويارو مى شوند .
جانم به قربانت! پيش از [نبردِ] درهم كوبنده پشتِ [انسان ها]
كه هيچ تعويذ و درمانى براى آن نمى توان يافت ، در انديشه چاره باش!
پس از جنگى دراز مدّت ، ديگر عراقيان و شاميان
هرگز طعم زندگى را نخواهند چشيد .
صلح ، ضامن حيات است ؛ و اين را كسى انكار نمى كند
جز آن كه بسيار نادان باشد.و احمق، قابل قياس با زيرك نيست.
با فرمانِ خويش ، كار اين گروه را به سرانجام رسان
كه ايشان پرندگانى كوچك اند كه پرنده شكارى تيز پروازى راديده اند[ومضطرب ونيازمندِ يارى اند].