۹ / ۱۶
تأكيد بر فراخوانى به مبارزه
۲۵۳۶.شرح نهج البلاغةـ به نقل از مدائنى ـ: على عليه السلام به معاويه نوشت :
«امّا بعد ؛ همانا بدكارى هايت كه خدا به آنها آگاه است ، مانع از آن مى شود كه كارت صلاح يابد و قلبت به توبه گرايد . اى فرزند ملعون صَخْر! پنداشته اى كه كوه ها بردبارى ات را پيمانه مى كنند و دانشت ميان شك ورزان داورى مى كند ؛ حال آن كه تو فرومايه اى هستى منافق و فروبسته دل و كم خِرَد ، و بُزدلى پَست!
پس اگر در آنچه مى نويسى ـ و مردانِ بنى سهم ، تو را در [ نوشتنِ] آن يارى مى كنند ـ راستى پيشه كرده اى ، مردم را وا گذار و به مبارزه اى [ تن به تن ]روى آور كه مرا به آن فرا خوانده اى و بر ضربه ها پايدارى ورز ؛ و اين دو سپاه را از جنگ بر كنار ساز تا دانسته شود كه كدام يك از ما ناپاكْ دل و فرو بسته چشم است . پس منم ابو الحسن ، قاتل جدّ و برادر و دايى ات ؛ و دير نيست كه تو نيز به آنان بپيوندى . والسّلام!».
۲۵۳۷.امام على عليه السلامـ برگرفته نامه او به معاويه ـ: چه خواهى كرد آن هنگام كه پرده هاى دنيايى كه در آنى ، از پيش رويت برداشته شود ؛ دنيايى كه به آرايه هايش شادمان شده اى و با لذّتش فريفته گشته اى ، تو را فرا خوانده و دعوتش را پذيرفته اى ، پيشروَت گشته و تو [ نيز ]از او پيروى كرده اى، تو را فرمان داده و تو از وى فرمان بُرده اى؟ زود است كه نگاهدارنده اى تو را بر حالى نگه دارد كه هيچ نجات بخشى نتواند از آن رهايى ات دهد .
پس ، از اين امر (ادّعاى خلافت ) دست بردار ، خود را براى حسابرسى آماده ساز ، براى آنچه بر تو فرود آمده (پيرى و مقدّمات مرگ) ، دامنِ [ آمادگى ]به كمر زن و گوش خويش را بر گفتار گم راهان وا مگشا ؛ و اگر چنين نكنى ، تو را از [ عواقب ]غفلتى كه از خويش كرده اى ، آگاه خواهم كرد . همانا تو در ناز و نعمت فرو رفته اى و شيطان در تو راه يافته و به آرزوى خود رسيده و همانند جان و خون ، در وجود تو جارى شده است .
اى معاويه! شما (بنى اميّه) چه هنگام ، حكمرانان مردم و زمامدارانِ اين امّت بوده ايد ، حال آن كه نه پيشينه اى كهن [ در ديندارى] داريد و نه شرافتى والا؟ به خدا پناه مى بريم از همراهى با پيشينه بدبختى ، و هشدارت مى دهم از اين كه همواره فريفته آرزوها گردى و آشكار و نهانت دو گونه باشد .
همانا [ مرا] به مبارزه فرا خوانده اى . پس مردم را به يك سو نِه و به جانب من بيا و اين دو سپاه را از جنگ بر كنار دار ، تا دانسته شود كه كدام يك از ما آلوده دل و فرو بسته چشم است .
پس [ بدان] من ابو الحسنم ؛ قاتل جدّ و برادر و دايى ات كه آنها را در جنگ بدر درهم شكستم . و اكنون همان شمشير با من است و با همان قلب ، با دشمنم رويارو مى شوم و دين و پيامبر ديگرى برنگزيده ام . من بر همان شيوه اى هستم كه شما به اختيار ، آن را رها كرده ايد و [ از آغاز هم] به اجبار آن را پذيرفته بوديد .
پنداشته اى كه براى خونخواهىِ عثمان آمده اى ، حال آن كه خود ، خوب مى دانى كه [مسئوليت] خون او كجا قرار گرفته است . پس اگر خونخواهِ اويى ، همان جا خونخواهى اش كن . گويى اكنون مى بينمت كه جنگ ، تو را گَزيده و از آن ، شيون سر داده اى ، همانند شيونِ شتران زير بارهاى گران ؛ و گويى مى نگرم سپاهت را كه از سختىِ ضربه هاى پياپى و سرنوشتِ پيش آمده و بر خاك افتادن هاى پياپى ، از بيچارگى ، مرا به كتاب خدا فرا مى خوانند ؛ حال آن كه يا [ از آغاز ، حكم كتاب را ]كافر و منكر بوده اند و يا [ نخست ]بيعت كرده و [ سپس ، از حق ]روى گردانده اند .