۲۶۸۶.تاريخ الطبرىـ به نقل از عبد الملك بن ابى حرّه حنفى ـ: روزى ، على عليه السلام به خطبه برخاست . در ميان خطبه وى ، خوارج در گوشه هاى مسجد ، ندا دادند كه: حكم ، تنها از آنِ خداست! .
على عليه السلام گفت : «اللّه اكبر! اين ، گفتارى است حق كه از آن ، باطل قصد شده است اگر ساكت مانند ، آنان را در زمره مسلمانان بهره مى بخشيم ؛ اگر سخن گويند ، با ايشان احتجاج مى كنيم ؛ و اگر بر ما بشورند ، با آنان مى جنگيم» .
پس يزيد بن عاصم مُحاربى برجهيد و گفت : سپاس ، از آنِ خداست . پروردگارمان نه وانهاده مى شود و نه از او بى نيازى جسته مى شود . بار خدايا! به تو پناه مى بريم از اين كه در دينمان خوارى پذيريم ، كه خوارى پذيرفتن در دين ، خيانت ورزيدن در كار خداى عز و جل است و ذلّتى است كه اهلش را به خشم خداوند مى كشاند .
اى على! آيا ما را از كشته شدن بيم مى دهى؟ به خدا سوگند ، بدان كه همانا من اميد مى ورزم شما را به زودى با شمشيرهايى بزنم كه بازگردانده نمى شوند ؛ آن گاه ، خواهى دانست كه كدام يك از ما براى سوختن به آتش جهنّم ، سزاوارتر است !
سپس او (يزيد بن عاصم) و سه برادرش كه وى چهارمينشان بود ، آن جماعت را [از مسجد ]بيرون برد و سه نفرشان همراه خوارج و بر كناره نهر ، از پاى درآمدند و يكى از ايشان نيز پس از آن ، در نُخَيله از پاى درآمد .
۲۶۸۷.امام على عليه السلامـ برگرفته سخن وى درباره خوارج ، آن گاه كه سخن ايشان را شنيد كه : «حكم ، تنها از آنِ خداست!»ـ: اين ، گفتارى است حق كه از آن ، باطلى قصد شده است . آرى ؛ همانا داورى تنها از آنِ خداست ؛ امّا اينان مى گويند : حكمرانى تنها از آنِ خداست ؛ حال آن كه مردم را فرمانروايى بايد ، خواه نيكوكار وخواه بدكار كه مؤمن در حكومت وى به كار پردازد و كافر در آن بهره گيرد ؛ تا در آن [ مردم را ]به اَجَل خويش رسانَد . با آن ، بيت المال مسلمانان گرد آيد و با دشمن پيكار شود ، راه ها امن گردد و حقّ ضعيف از قوى ستانده شود ؛ چندان كه نيكوكار بياسايد و از بدكار در آسايش باشد .
۲۶۸۸.نهج البلاغة :روايت شده كه على عليه السلام با يارانش نشسته بود كه زنى زيبا از كنارشان گذشت و جماعت با چشمان خود او را دنبال كردند . امام عليه السلام گفت : «همانا ديدگان اين نرينگان ، آزمند است! اين گونه نگريستن ، مايه برانگيختن شهوت است . پس هر يك از شما چشمش به زنى افتاد كه او را خوش آمد ، بايد با زن خود درآميزد ، كه او نيز زنى است همچون هر زنى» .
مردى از خوارج گفت : خداوند ، او را در حال كفرش بكشد! چه خوب مى فهمد!
جماعت برخاستند تا او را بكشند . على عليه السلام گفت : «درنگ ورزيد! پاسخ او ، تنها دشنامى است برابر دشنام ، يا درگذشتن از گناه» .