۹ / ۱۵
پاسخ امام به نامه معاويه
۲۵۳۵.كنزالفوائد :از بنده خدا ، امير مؤمنان على بن ابى طالب ، به معاوية بن ابى سفيان .
امّا بعد ؛ نامه ات به ما رسيد كه [ در آن] سخن آرايى كرده اى ، مَثَل هايى زده اى ، كارهايى را به خودت نسبت داده اى و به وصف حكمت پرداخته اى ، حال آن كه اهل آن نيستى ؛ و تقوا را ياد آورده اى ، در حالى كه با آن در ستيزى . از خواهش نَفْس پيروى كرده اى و آن ، تو را از راه راست ، رويگردان كرده و از طريق صواب ، بازت گردانده است .
تو دامنِ لذّتِ فتنه ها را فرا كشيده اى و به زيبايىِ دنيا گرفتار آمده اى ، گويى ايمان ندارى كه روز رستاخيز مى آيد و باز همه در جايى گرد مى آيند . تاج بر نهادى ، جامه خَز بر تن كردى ، فرش ابريشمين گستردى و اين ، شيوه امپراتوران روم و شاهان ايران است . آن گاه ، اين نيز تو را بَس نيفتاد ، چندان كه ـ خبر يافته ام ـ حكومت را پس از خود ، براى كس ديگرى مقرّر كرده اى . او پس از تو حكمرانى مى كند و تو به جاى او [ نزد خدا ]حسابرسى مى شوى . به جانم سوگند ، اگر چنين كنى [ و از تو شگفت نيست] ، اين گمگشتى را از تبار خود به ارث برده اى ؛ زيرا تو فرزندِ همان كسى كه بر ديندارانْ تجاوز مى كرد و به مسلمانانْ حَسَد مى بُرد .
از آن رابطه خويشاوندى ياد كرده اى كه تو را به من پيوند داده است . به خداوند ، آن سرافرازترِ شكوهمندتر ، سوگند ياد مى كنم كه اگر آن كس كه اسباب خلافتِ پس از خود را برايش آماده كرده اى ، در زمان حياتت در امر خلافت با تو به نزاع برمى خاست، رشته [ حيات] او را مى بُريدى وبنيان [ زندگى] وى را مى گسيختى .
و امّا اين كه مرا از [ در افتادن به] نوشگاه هاى مسموم و آبشخورهاى كُشنده بيم داده اى ؛ پس [ بدان ]من بنده خدا ، على بن ابى طالب هستم . رويت را به من بنمايان . هرگز ، به پروردگار خانه سوگند ، آن گاه كه جنگ در گيرد و پهلوانان به هم درپيچند ، تو هيچ عذرى ندارى . گويى اكنون مى بينم كه در جنگ حاضرى و نبرد شدّت گرفته و چهره عبوسش را در هم كشيده و جان ها صيد مى شوند ، چنان كه بازِ شكارى ، جوجه پرنده سنگخواره را شكار مى كند . آن گاه ، تو مانند حيوان سرگشته اى مى شوى كه با ديدنِ شدّت جنگ ، اين سو و آن سو به حيرت مى دود ، بى آن كه بالاىِ درّه را از پايينِ آن بشناسد .
پس آنچه را شايسته اش نيستى ، فرو گذار ، كه فرود آوردن شمشير ، غير از پاره كردن گفتار [ و قلم فرسايى ]است . چه بسا اردوها كه در آنها حضور داشته ام و هماوردانى كه به ميدانشان درآمده ام و درگيرىِ قريش را در مقابل پيامبر خدا ديده ام ، حال آن كه تو و پدرت و بالاتر از شما دو تَن ، [ در آن نبردها ]زير دست من بوده ايد ؛ با اين حال ، امروز تو مرا تهديد مى كنى؟!
پس به خدا سوگند ، اگر روزگار از چهره ات نقاب اندازد [ و خود را در مبارزه تن به تن ، به من نشان دهى] ، پنجه شيرى درنده گرفتارت مى كند كه با هيچ خُدعه اى طعمه را از او گريز نيست . تو را با جنگ چه كار ، كه تو هم نشين دختر پرده نشين بِكرى كه بانگ رعد به هراسش مى آوَرَد ؛ و من على بن ابى طالب هستم كه نه از جنگ ، تهديد مى پذيرم و نه از نبرد ، بيم داده مى شوم . پس اى معاويه! اگر مى خواهى ، به مبارزه برخيز .
آن گاه كه اين پاسخ به معاوية بن ابى سفيان رسيد ، وى گروهى از يارانش ، از جمله عمرو بن عاص را گرد آورْد و آن را بر ايشان بخوانْد . عمرو به او گفت : آن مرد با تو انصاف ورزيده است . چه بسيار ، مردان الهىِ نيكو كه در ميان [ ميدان] شما دو تَن ، كشته شدند! به جنگ او رو .
معاويه به وى گفت : اى ابوعبد اللّه ! كَپَلت سوراخِ مبال ، گم كرده است [و رأى رسوايت را نابجا برنمودى]! آيا با اين كه مى دانم هر كس به مبارزه او رفته ، كشته شده ، خود به مبارزه اش بروم ؟ نه ، به خدا! بلكه تو را به نبردِ او خواهم فرستاد .