۲۱۵۵.تاريخ الطبرىـ به نقل از محمّد و طلحه ـ: حسن بن على عليهماالسلام به پا خاست و گفت:
«اى مردم! دعوت اميرتان على عليه السلام را پاسخ گوييد و به سوى برادرانتان روان گرديد كه به زودى كسانى براى اين كار، پيدا خواهند شد. به خدا سوگند، اگر خردمندانْ بدين كار پردازند، براى دنيايشان شايسته تر و براى آخرتشان بهتر است. پس دعوت ما را بپذيريد و ما را در آزمايشى كه دامنگير ما و شما شده، كمك كنيد».
مردم پذيرفتند و دعوتش را اجابت كردند و به آن رضايت دادند . گروهى از قبيله طَى، نزد عَدى [ بن حاتم ]رفتند و گفتند: چه نظرى دارى و چه دستور مى دهى؟
گفت: ببينيم مردمْ چه كار مى كنند.
چون خبر سخنان حسن عليه السلام و ديگران به وى داده شد، گفت: ما با اين مرد (على عليه السلام ) بيعت كرده ايم و اكنون ما را به سوى كارى شايسته فرا خوانده است و به اين كه در اين كار بزرگ بنگريم. ما حركت مى كنيم و مى نگريم.
هند بن عمر به پا خاست و گفت: به راستى كه امير مؤمنان، ما را فرا خوانده است و نمايندگانش را نزد ما فرستاده و فرزندش نزد ما آمده است. پس سخنش را بشنويد و فرمانش را به كار بنديد و به سوى اميرتان رويد و با او در اين كار بنگريد و با نظر خويش، او را يارى رسانيد.
سپس حُجر بن عَدى به پا خاست و گفت: اى مردم! امير مؤمنان را پاسخ گوييد و سبك بار و گران بار، كوچ كنيد. بياييد كه من نخستينِ شمايم.
۵ / ۵
فرستادن اشتر براى رويارويى با فتنه ابو موسى
امام على عليه السلام به سپاه كوفه در كنار سپاه خود، نياز داشت تا با قاطعيتِ تمام تر حركت ناكثين را درهم شكند؛ امّا جلوگيرى ابو موسى از بسيج مردم كوفه ، مانع حركت آنان براى يارى امام عليه السلام شد. مالك اَشتر ، توان بازكردن اين گره را داشت ؛ زيرا پس از آن كه امام عليه السلام تصميم داشت ابو موسى را به همراه ساير كارگزاران عثمان عزل نمايد، او بود كه به امير مؤمنان، باقى گذاردن ابو موسى را در منصب زمامدارى كوفه پيشنهاد كرده بود.
برخى اسناد تاريخى تصريح مى كنند كه امام على عليه السلام به اشتر فرمود: «تو درباره ابو موسى وساطت كردى كه او را در كوفه اِبقا كنم. اينك برو و آنچه را خراب كرده اى، اصلاح كن».
امّا از روايتى كه نصر بن مُزاحم آورده، چنين برمى آيد كه مالك، خود به امام عليه السلام پيشنهاد داد كه به كوفه رود و آنچه را ابوموسى بر هم ريخته، اصلاح نمايد.