۲۴۱۵.مروج الذّهب :معاويه به دليل مشغول بودنش به على عليه السلام ، با امپراتور روم ، با اموالى كه به سوى وى روانه كرد ، پيمان سازش بست .
۵ / ۶
يارى جُستن از مكّه و مدينه
۲۴۱۶.وقعة صِفّينـ به نقل از صالح بن صدقه ـ: آن گاه كه معاويه خواست به سوى صفّين حركت كند ، به عمرو بن عاص گفت : انديشيده ام كه نامه اى به مردم مكّه و مدينه بفرستيم و در آن ، ماجراى عثمان را به يادشان آوريم تا يا به يارى ما آيند و يا بر جايشان بنشينند .
عمرو گفت : جز اين نيست كه ما به سه كس نامه مى دهيم : يكى آن كه از على خشنود است ، كه بدين سان بر بينايى اش افزوده مى شود ؛ ديگر آن كه هوادار عثمان است ، كه ما چيزى بر او نمى افزاييم ؛ و سوم آن كه كناره گزيده ، كه در نگاه او تو بيش از على قابل اعتماد نيستى .
[ معاويه ]گفت : بايد اين كار را بكنم .
پس نوشتند : امّا بعد ؛ هر چه از ما پنهان بماند ، اين [ حقيقت] پنهان نماناد كه عثمان را على كشته است . دليل اين امر ، جايگاهِ كُشندگانِ عثمان نزد على است . جز اين نيست كه ما خونخواه اوييم ، تا آن گاه كه كشندگانش را به ما وا سپارند و بر پايه كتاب خدا قصاصشان كنيم . پس اگر على آنان را به ما وا نهد ، از او دست مى كشيم و خلافت را به رسم عمر بن خطّاب ، به شورا ميان مسلمانان وا مى نهيم . و امّا خلافت ؛ ما طالب آن نيستيم . پس در خونخواهى عثمان ، ما را يارى دهيد و از سرزمين خويش برخيزيد كه اگر بر يك امر همدست شويم ، على از ادامه راهى كه در آن است ، پروا خواهد كرد .
عبد اللّه بن عمر در پاسخِ آن دو نوشت :
امّا بعد ؛ به جانم سوگند كه جايگاه بصيرت را گم كرده ايد و از جايى دور به خلافت چنگ انداخته ايد . با اين نامه شما ، خداوند تنها به ترديدِ ترديدكنندگان در اين امر،مى افزايد.شما را با خلافت چه كار؟ امّا تو اى معاويه! از آزادشدگانى ؛ و امّا تو اى عمرو! خود ، متّهمى . هان! خويشتن را از من كنار گيريد،كه شما و مرا ياورى نيست.
مردى از انصار نيز همراه نامه عبد اللّه بن عمر ، [ اين بيت شعر را] نوشت :
معاويه! همانا حق ، به آشكارى ، روشن است
و نه چنان است كه تو و عمرو انتظار داريد .