۴ / ۱۲
پاسخ هاى وافىِ امام به آن نامه ها
۲۳۹۱.امام على عليه السلامـ از نامه وى به معاويه ـ:
از على به معاوية بن صَخْر .
امّا بعد ؛ نامه كسى به من رسيد كه نه بينشى دارد تا راهبرش شود ، و نه رهنمايى تا راهش بَرَد . هوا و هوس او را فرا خوانده و وى اجابتش كرده ؛ و همان ، او را به دنبال خود كشيده و او هم از آن پيروى كرده است .
پنداشته اى كه گناه من در باب عثمان ، بيعت سپارى تو با من را تباه مى سازد . به جانم سوگند ، من جز تَنى از مهاجران نبودم ؛ هر گونه روى كردند ، من نيز روى كردم و هر سان روى وا گرداندند ، من نيز وا گرداندم . كار خداوند چنان نبود كه ايشان را بر گم راهى گرد آورَد و به كورى دراندازد . من [ نيز به چنان كارى ]فرمان ندادم تا گناهِ فرمان دهنده ، بر گردن من باشد ، و به قتلى دست نزده ام تا قصاص بر من روا گردد .
و امّا اين كه گفته اى : «شاميان بر حجازيان حاكم اند» ؛ يكى از قريشيانِ شام را بياور كه در شورا پذيرفته شود يا سزاوار خلافت باشد . اگر پندارى كه چنين است ، مهاجران و انصار ، سخنت را ناراست مى شمرند ؛ امّا من چنين كسى را از قريش حجاز برايت مى آورم .
و امّا اين كه گفته اى : «كُشندگان عثمان را به ما وا گذار» ؛ تو را چه به عثمان؟! تو يكى از بنى اميّه اى و فرزندان عثمان در اين امر بر تو مقدّم اند . اگر مى پندارى تو از ايشان براى ستاندن خون پدرشان نيرومندترى ، پس در اطاعت من درآ و اين گروه را براى داورى نزد من آور تا تو و ايشان را به راهِ ميانه هدايت كنم .
و امّا اين كه ميان شام و بصره ، و طلحه و زبير فرق نهاده اى ؛ به جانم سوگند كه هيچ تفاوتى در اين جهت ، ميان آنان نيست ؛ زيرا اين بيعتى است همگانى كه نمى توان در آن نظر را برگرداند و گزينش را از سر گرفت .
و امّا حرص و ولع تو به [ متّهم ساختن] من در ماجراى عثمان ؛ اين را نه از روى حقيقتى مبتنى بر مشاهده گفتى و نه از روى گزاره اى قطعى .
و امّا برترىِ من در مسلمانى و خويشاوندى ام با پيامبر صلى الله عليه و آله و شرافتم در قريش ؛ به جانم سوگند كه اگر مى توانستى آن را انكار كنى ، مى كردى !