۴ / ۱۰
پاسخ هاى هوشمندانه امام
۲۳۸۷.امام على عليه السلامـ از نامه او به معاويه ؛ و اين نامه از نيكوترين نامه هاست ـ:
امّا بعد ؛ نامه ات به من رسيد كه در آن ، ياد كرده اى كه خداوند ، محمّد صلى الله عليه و آله را براى [ ابلاغ ]دين خود برگزيد و او را با كسانى كه خود نيروشان بخشيده بود ، نيرومند ساخت . همانا روزگار ، شگفتْ چيزى از تو را بر ما پنهان كرده بود ؛ چه از نعمتى كه خداوند ارزانى مان فرموده و نيز از موهبتى كه با وجود پيامبرمان بر ما نهاده ، با ما سخن آغاز كرده اى . اين كار تو همانند آن است كه كسى خرما به هَجَر فرستد ( = زيره به كرمان بَرَد ) يا شاگردى نوآموز ، استاد تير اندازى اش را به مبارزه فراخوانَد .
آن گاه ، پنداشته اى كه برترينِ مردم در اسلام ، فلان و فلان هستند . سخنى گفته اى كه اگر يكسره درست باشد ، تو را از آن هيچ بهره اى نيست ؛ و اگر نادرست باشد ، تو را از آن زيانى نيست . تو را چه رسد كه چه كسى برتر است و چه كسى فروتر ، يا كدام كس سياستمدار است و كدام سياست شده؟! آزادشدگان و فرزندانِ آنها را چه رسد كه ميان نخستين مهاجران فرق نهند و مراتب ايشان را تعيين كنند و رتبه هايشان را نشان دهند؟ هيهات! آن تير كه از جنس تيرهاى ديگر نبود ، آواز برآورْد [ و خود را شناساند] و آن كس كه خود محكوم بود ، در اين داستان ، شروع به داورى نمود .
اى آدمى! چرا بر جاى خود نمى نشينى و [ضعف و ]كوته دستىِ خود را در نمى يابى و در رتبه واپسين كه برايت تقدير گشته ، قرار نمى گيرى؟ تو را چه زيان از شكستِ مغلوب يا پيروزى ظفرمند؟ تو در [ بيابان ]سرگردانى ره پيمايى و از راه راست ، رويگردان!
آيا نمى بينى ـ هر چند نمى خواهم براى تو بگويم ، ولى برآنم هر يك كه نعمت خدا را بر زبان برانم ـ گروهى از مهاجران و انصار ، در راه خدا شهيد شدند و هر يك را [ در پيشگاه پروردگار ]فضيلتى است ؛ تا آن گاه كه شهيد ما (حمزه) به شهادت رسيد و «سيّد الشهداء (سرور شهيدان)» خوانده شد و پيامبر خدا به هنگام نماز گزاردن بر وى ، به هفتاد تكبير ممتازش ساخت؟
آيا نمى بينى گروهى ، دستانشان در راه خدا قطع شد و هر يك را [ در پيشگاه پروردگار ]فضيلتى است ؛ تا آن گاه كه آنچه درباره ايشان رخ داد ، براى يكى از ما ( جعفر بن ابى طالب ) صورت پذيرفت و او «بسيار پرنده در باغ بهشت» و نيز «دارنده دو بال» خوانده شد؟
اگر خداوند خودستايى را نهى نفرموده بود ، [ اين ]ياد آورنده فضيلت هاى فراوانى را يادآور مى شد كه دل هاى مؤمنان با آنها آشناست و گوش هاى شنوايان آنها را ناخوش نمى دارد . پس از كسى كه شكارِ [ دنيا ]درمانده اش ساخته ، سخن مگو . ما (اهل بيت) پروردگانِ خداييم و ديگر مردم ، پروردگانِ ما هستند . سرافرازى ديرين و برترى هميشگى ما بر خاندان تو ، مانع نشد كه با شما در آميزيم . پس چنان كه شيوه همتايان است ، از شما زن گرفتيم و به شما زن داديم ، گرچه در آن جايگاه نبوديد .
و چگونه شما همتاى ماييد ، در حالى كه از ماست پيامبر صلى الله عليه و آله و از شماست تكذيب كننده (ابو جهل) ؛ از ماست شير خدا (حمزه) و از شماست شيرِ سوگندها (عتبة بن ربيعه ، جدّ تو) ؛ از مايند سرورانِ جوانان بهشتى (حسن و حسين ) و از شمايند كودكان آتش (فرزندانِ عُقبَة بن ابى مُعيط ) ؛ از ماست برترينِ زنانِ جهانيان (فاطمه) و از شماست آن زن هيزم كش (امّ جميل ، خواهر ابو سفيان و همسر ابو لهب) . [ چنين است] در بسيارى از آنچه ما را به سود است و شما را به زيان!
اسلامِ ما را همگان [ ديده و] شنيده اند و [ پاكىِ ما در دوران] جاهليتِ [ مردم ]ما انكار كردنى نيست . كتاب خدا در اين فرمايش وى ـ سبحانه و تعالى ـ همه آنچه را از ما پراكنده گشته ، برايمان گرد آورده است : «در كتاب خدا ، بعضى از خويشاوندان از بعضِ ديگر سزاوارترند» ؛ و نيز اين سخن خداوند بلند پايه : «سزاوارترينِ مردم [ در انتساب] به ابراهيم، همانا كسانى هستند كه از او پيروى كردند و [ نيز] اين پيامبر و آنان كه ايمان آوردند . و خداوند ، يار مؤمنان است» . پس ما ، هم به دليل خويشاوندى [ با پيامبر صلى الله عليه و آله ]برتريم و هم به سبب اطاعت [ از وى] .
در روز سقيفه [ نيز] آن گاه كه مهاجران [ به انتساب ]به پيامبر خدا استدلال كردند ، بر انصار چيره شدند . پس اگر با اين انتساب پيروزى تحقّق مى يابد ، حق از آنِ ماست نه شما ؛ و اگر پيروزى با چيزى جز آن ثابت مى شود ، پس انصار بر ادّعاى خود باقى اند [ حال آن كه چنين نشد و مهاجران غلبه يافتند] .
پنداشته اى كه من بر همه خلفا حسد ورزيده و به ايشان ستم رانده ام! اگر چنين باشد ، جنايتى بر تو نرفته تا پوزش خواهى از تو روا باشد :
و آن ، عيبى است كه ننگش از تو دور است .
و گفتى كه من همانند شترِ بينى مهار شده، كشانده مى شدم تا بيعت كنم. خداى را سوگند،خواستى مرا نكوهش كنى، امّا ستايش كردى؛ خواستى مرا رسوا سازى ، امّا خود رسوا شدى.مسلمان را عيبى نيست كه مظلوم گردد ، مادام كه در دينش به شك و در يقينش به ترديد دچار نشود . اين، آن دليلِ من است كه تو مخاطبش نبودى ؛ ليكن قدرى از آن را كه ذكرش مناسب افتاد ، براى تو بيان كردم .
آن گاه ، از كار من و عثمان ياد كرده اى . به دليل خويشاوندى تو با او ، رواست كه در اين باب ، پاسخ بشنوى . پس [ انصاف دِه ]كدام يك از ما ، با او بيشتر دشمنى ورزيديم و ديگران را به راه هاى كشتن او رهنمون شديم : آن كس كه يارى خود را به عثمان پيشكش كرد ، امّا وى را باز نشانيد و باز داشت ؛ يا آن كه عثمان از او يارى خواست ، ولى او سستى كرد و [ اسبابِ] مرگ را براى او فراهم آورد تا مقدّرات او فرا رسيد؟
به خدا سوگند ، چنين نيست [ كه تو وانمود مى كنى] . «همانا خداوند آگاه است از حال كسانى كه شما را [ از جهاد ]باز مى دارند و به همكيشان خويش مى گويند : به سوى ما بياييد ؛ و خود ، جز زمانى اندك ، در نبرد حاضر نمى شوند» .
من بر آن نيستم كه به دليل نكوهيدنِ عثمان بر بدعت هايش ، پوزش بجويم . اگر رهنمايى و هدايت من در حقّ او ، گناه به شمار مى رود ، پس چه بسا سرزنش شده اى كه هيچ گناهى ندارد :
و گاه بُوَد كه اندرزگو خود ، در معرض بدگمانى است .
من تنها در پى اصلاح هستم ، به قدر توان خويش . توفيقم فقط به يارى خداست ، بر او تكيه مى كنم و به سويش باز مى گردم .
و گفتى كه براى من و ياورانم نزد تو جز شمشير نيست . راستى را كه پس از گريستن ، مرا به خنده وا داشتى! چه هنگامى ديده اى كه فرزندان عبد المطّلب از دشمنان روى گردانند و از شمشيرها ترسانده شوند؟ پس :
اندكى به درنگ فراخوان تا حَمَل ۱ به ميدان آيد!
و آن كه در جستجوى اويى ، زود باشد كه تو را بجويد و آنچه دور مى پندارى ، به تو روى آوَرَد . من در ميانه سپاهى از مهاجران و انصار و نيكو پيروانِ ايشان به سوى تو مى شتابم ؛ همانان كه سخت پُرشمارند و غبارشان پراكنده ؛ جامه مرگ را در بر كرده اند و دوست داشتنى ترين ديدار برايشان ديدار با پروردگار خويش است ؛ و با ايشان اند فرزندانِ رزمندگان بدر و شمشيرهاى بنى هاشم كه خود مى دانى چگونه فرود آمدند بر برادرت (حنظلة بن ابى سفيان ) ، دايى ات (وليد بن عَتَبه ) ، جدّت (عَتَبة بن رَبيعه ) ، و خويشاوندانت . «و آن [ عذاب ]از ستمگران دور نيست» . ۲
1.منظور حَمَل بن بدر ، در جنگ داحس و غبراء ، يا حمل بن سعدانه كلبى ، يا حمل بن سعد است و اين مَثَل ، كنايه از شجاعت و رزم آورى است . (م)
2.ابن ابى الحديد مى گويد : از نقيب ابو جعفر يحيى بن ابى زيد پرسيدم : اين پاسخ را با آن نامه معاويه سازگار يافته ام كه آن را با ابو مسلم خولانى نزد على عليه السلام روانه كرد . اگر پاسخْ همين است ، پس آنچه صاحبان كتاب هاى سيره آورده اند و نصر بن مزاحم در وقعة صفّين نقل كرده ، نادرست است ؛ و اگر پاسخْ آن است ، پس اين ، نادرست و ثابت نشده است . وى گفت : بلكه اين هر دو ثابت شده و روايت شده اند (شرح نهج البلاغة : ج ۱۵ ص ۱۸۴ نيز ، ر . ك : وقعة صفّين : ص ۸۸) .