۲۳۷۱.تاريخ الطبرىـ به نقل از محمّد و طلحه ـ: على عليه السلام كارگزارانش را به شهرها فرستاد و سهل بن حُنَيف را به سوى شام فرستاد. سهل ، حركت كرد و چون به منطقه تبوك رسيد ، سوارانى او را ديدند .
گفتند : كيستى؟
گفت : اميرم .
گفتند : بر كجا؟
گفت : بر شام.
گفتند : اگر عثمانْ تو را فرستاده، خوش آمدى و اگر ديگرى تو را فرستاده است، باز گرد .
گفت : مگر نشنيده ايد چه شده است؟
گفتند : چرا .
پس سهل به سوى على عليه السلام بازگشت.
۳ / ۶
فرستادن جرير بن عبد اللّه به سوى معاويه
۲۳۷۲.تاريخ الطبرى:على عليه السلام به هنگام بازگشت از بصره به كوفه و فراغت از جنگ جمل، جرير بن عبد اللّه بجلى را نزد معاويه فرستاد تا او را به بيعتْ فرا خوانَد . جرير، هنگامى كه على عليه السلام براى جنگ با خوارج به سوى بصره مى رفت، از طرف عثمان ، كارگزار او در هَمِدان بود و اشعث بن قيس نيز از طرف عثمان ، كارگزار آذربايجان بود. وقتى على عليه السلام از بصره به كوفه بازگشت ، نامه اى براى آن دو نوشت و به آنان دستور داد براى او بيعت بگيرند و به سوى او بيايند. آن دو بيعت گرفتند و نزد على عليه السلام آمدند.
وقتى على عليه السلام خواست شخصى را به سوى معاويه بفرستد ، جرير بن عبد اللّه گفت : ... مرا نزد معاويه بفرست ؛ زيرا او با من دوست است. من نزد او مى روم و او را به اطاعت از تو فرا مى خوانم.
اَشتر به على عليه السلام گفت : او را نفرست . به خدا سوگند ، گمان مى كنم كه دل وى با معاويه است.
على عليه السلام فرمود: «بگذار ببينم با چه چيزى نزد ما باز مى گردد».
او را نزد معاويه فرستاد و با او نامه اى فرستاد و در آن ، يكْ سخن شدن مهاجران و انصار بر بيعت وى و پيمان شكنى طلحه و زبير و جريان جنگ با آنان را به او اعلام كرد و او را به اطاعتى كه مهاجران و انصار به آن درآمده اند ، فرا خواند. امام عليه السلام جرير را [ با چنين نامه اى ]به سوى معاويه فرستاد .
وقتى جرير نزد معاويه رسيد، معاويه او را معطّل كرد و از او مهلت خواست. در همين حال ، عمرو [ بن عاص] را فرا خواند و با او نسبت به آنچه على عليه السلام برايش نوشته بود، مشورت كرد. عمرو به وى پيشنهاد كرد كه نزد چهره هاى سرشناس شام بفرستد و خون عثمان را به گردن على عليه السلام نهد و به كمك مردم شام با على عليه السلام بجنگد ، و معاويه نيز چنين كرد.