۲۳۶۶.مروج الذهبـ به نقل از ابن عبّاس ـ: [ به على عليه السلام گفتم :] نظر مشورتى من به تو اين است كه معاويه را نگه دارى . اگر با تو بيعت كرد ، من بر عهده مى گيرم كه او را از جايگاهش بركَنَم.
فرمود : «نه ؛ به خدا سوگند كه جز شمشير به او چيزى نخواهم بخشيد!» .
آن گاه بدين شعر ، تمثّل جُست:
«اگر بميرم ، به گونه اى كه از روى زبونى نباشد
ننگ نيست ، اگر شيطان ، آدمى را گم راه نكرده باشد
گفتم : اى اميرمؤمنان! تو مردى دلاورى . آيا نشنيدى كه پيامبر خدا مى فرمود : «جنگ ، نيرنگ است؟».
على عليه السلام فرمود : «چرا».
گفتم : به خدا سوگند ، اگر از من بپذيرى ، آنان را پس از وارد شدن ، بيرون مى كنم و آنان را رها مى سازم كه در پشت كارها بينديشند و ندانند سبب آن چيست ، بدون آن كه نقصى بر تو وارد گردد يا گناهى بر تو باشد.
فرمود : «اى ابن عبّاس! من از خُرده گيرى هاى تو و معاويه ، به دورم . به من مشورت مى دهى . اگر مشورت تو را نپذيرفتم، بايد از من اطاعت كنى».
گفتم : من چنين خواهم كرد؛ زيرا كم ترين حقّى كه بر من دارى، اطاعت است، و خداوند ، توفيق دهنده است.
ر . ك : ج ۳ ص ۵۶۳ (كنار نهادن كارگزاران عثمان) .
۳ / ۳
امام معاويه را به بيعت فرا مى خوانَد
۲۳۶۷.امام على عليه السلامـ از نامه اش به معاويه ، هنگامى كه براى خلافت با وى بيعت شد ـ:از بنده خدا، على، اميرمؤمنان، به معاوية بن ابى سفيان . پس از حمد و سپاس خداوند ؛ به درستى كه عذر مرا درباره خودتان و روى گردانى ام را از شما دانستى، تا آن جا كه از آن ، چاره اى نبود و راه فرارى وجود نداشت . حرف و حديث ، طولانى است و سخن ، بسيار. آنچه گذشته، گذشته است و آنچه پيش آمده، پيش آمده است . از آنان كه نزد تو هستند ، بيعت گير و با گروهى از يارانت نزد من آى . والسلام!