۲ / ۱ ـ ۹
نامه امام حسين عليه السلام به معاويه ۱
۲۳۳۹.امام حسين عليه السلامـ در نامه اش به معاويه ـ: پس از حمد و سپاس خداوند؛ نامه تو به دستم رسيد . در آن ، يادآور شده اى كه از من مطالبى به گوش تو رسيده كه انجام دادن آنها را به اين دليل كه برايم فايده اى در بر ندارند ، از من گمان نداشتى. به راستى كه جز خداوند متعال ، كسى به سوى خوبى ها و تأييد آنها راهنمايى نمى كند.
و امّا آنچه ياد آوردى كه از من به تو رسيده است : همانا چاپلوسانِ سخن چين كه بر هم زننده جمع اند ، آن را به تو رسانده اند و گم راهانِ بيرون رفته از حقيقت ، دروغ گفته اند . من سرِ جنگ و مخالفت ندارم ؛ ولى از خدا مى ترسم كه تو و حزب جفاپيشه و حرمت شكنت، آن حزب ستمگر و ياران شيطان رانده شده ، آن را ترك كنيد [ و با من بجنگيد].
آيا تو قاتل حُجر بن عدى و ياران عابد و زاهدش نيستى؛ آنها كه بدعت ها را زشت مى شمردند و امر به معروف و نهى از منكر مى كردند؟ آنان را ظالمانه و از روى دشمنى كشتى ، پس از آن كه به آنان ، پيمان هاى استوار و وعده هاى محكم دادى . آيا اين كار تو گستاخى بر خداوند و سَبُك شمردن پيمان او نيست؟
آيا تو قاتل عمرو بن حَمِق نيستى؛ آن كه عبادت ، چهره اش را پينه بسته و فرسوده ساخته بود؟ تو پس از آن كه به وى وعده هايى دادى كه اگر بزان كوهى آن را مى فهميدند ، از قلّه كوه ها فرود مى آمدند ، او را به قتل رساندى.
آيا تو نبودى كه زياد را در دوران اسلام ، برادر خود خواندى و ادّعا كردى كه او پسر ابو سفيان است، با آن كه پيامبر خدا حكم كرده بود كه فرزند ، از آنِ فِراش (پدر و مادر شرعى و قانونى) است و بر زناكار ، سنگ (سنگسار) است؟ و سپس او را بر مسلمانان مسلّط كردى تا آنان را بكُشد و دست و پاى آنان را در جهت خلاف يكديگر ، قطع كند و آنان را بر شاخه هاى درختان نخل ، به دار آويزد ؟ سبحان اللّه ! اى معاويه! گويا تو از اين امّت نيستى و آنان از تو نيستند.
آيا تو قاتل حَضْرَمى نيستى كه زياد در بدگويى از او برايت نوشت كه او بر آيين على ـ كه خداوند ، چهره اش را گرامى بدارد ـ است ، در حالى كه دين على ، همان دين پسر عمويش (پيامبر صلى الله عليه و آله ) بود كه تو را بر جايگاهى كه در آن قرار دارى ، نشاند؟ و اگر او نبود، برترين شرافت تو و پدرانت كوچ كردن بود (كوچ كردن در زمستان و تابستان) كه خداوند به واسطه ما به عنوان منّت گذارى بر شما آن را از عهده تان برداشت .
و در ميان گفته هايت، گفته اى : امّت را در فتنه وارد مساز. به درستى كه من براى اين امّت ، فتنه اى بزرگ تر از تسلّط بر آنها نمى شناسم .
و در گفته هايت گفته اى : [ موقعيت] خودت را، دينت را و امّت محمّد صلى الله عليه و آله را در نظر بگير . به خدا سوگند كه من فضيلتى بالاتر از جهاد با تو نمى شناسم. اگر انجام دهم ، آن ، وسيله تقرّب به پروردگارم است و اگر انجام ندهم ، از خداوند به خاطر ديندارى ام استغفار مى كنم و از او براى انجام دادن آنچه او دوست مى دارد و خشنود است ، توفيق مى طلبم.
و در بين گفته هايت، گفته اى : تا وقتى با من نيرنگ كنى با تو نيرنگ مى كنم. اى معاويه! هر چه مى توانى نيرنگ كن. به جانم سوگند ، از گذشته [ چنين بوده كه ]به صالحان ، حيله و نيرنگ مى زدند و من اميدوارم كه تو جز به خودت، زيان نرسانى و جز اعمال خودت را نابود نسازى. پس هر چه مى توانى ، حيله كن.
اى معاويه! از خداوند ، پروا كن و بدان كه نزد خداوند ، كتابى است كه هيچ گناه كوچك و بزرگى را فروگذار نمى كند ، جز آن كه آن را شماره كند ، و بدان كه خداوند ، كشتن هاى بر پايه گمانت را، گرفتن هاى بر پايه تهمتت را، و به حكومت نشاندن كودكى را كه مى گسارى و سگبازى مى كند، فراموش نخواهد كرد . تو را جز اين نمى بينم كه خودت را هلاك كرده اى و دينت را نابود ساخته اى و مردم را ضايع نموده اى . والسلام!