فصل دوم : شخصيّت سران قاسطين
۲ / ۱
معاوية بن ابى سفيان
معاويه ، بيست سالْ قبل از هجرتْ زاده شد و در سال هشتم هجرى و در زير برق خيره كننده شمشير مجاهدان اسلام، با اكراه و اجبار ، تسليم آيين محمّد صلى الله عليه و آله شد. او و همگِنانش عنوان «طُلَقاء» گرفتند. در زمان خلافت عمر، به ولايت شام،منصوب شد. او از ابتداى حاكميت،براى خود، حكومتى استبدادى و پادشاهى پديد آورد و صلاى استقلال سرداد. عمر بنا به ملاحظاتى با معاويه كنار مى آمد. ۱
در خلافت عثمان ـ كه حاكميت به سوى تسلّط امويان پيش مى رفت ـ ، معاويه همچنان به ستمگرى ها و فتنه جويى هاى خود ادامه مى داد و ابعاد جاه طلبى و خوشگذرانى را بدون دغدغه خاطر مى گسترد.
حاكميت بيست ساله او با سياست هاى : در جهل نگه داشتن و تحميق مردم ، ايجاد رعب و وحشت در دل شهروندان و دور نگه داشتن جامعه از آگاهى ، زمينه را براى هر گونه اقدام به نفع وى در شام، آماده كرده بود.
او از آغاز خلافت امام على عليه السلام آهنگ مخالفت با وى ساز كرد و در تحريك طلحه و زبير ، بسيار كوشيد و جنگ صفّين را عليه امام على عليه السلام رهبرى كرد.
معاويه پس از جريان حَكَميت، به غارتگرى ها و هجوم هاى وحشيانه عليه مناطقى كه حكومت علوى را پذيرفته بودند ، دامن زد و در زمين ، فساد بسيارى به بار آورد و آبادانى ها و نسل ها را به نابودى كشاند .
او به سال ۴۱ هجرى ، با نيرنگ خاص و جوسازى و غوغاسالارى، صلح را بر امام حسن عليه السلام تحميل كرد و بدين سان ، با غلبه بر تمامى مخالفان ، پايه هاى حكومتش را محكم ساخت و پس از آن، آزاررسانى به شيعيان على عليه السلام و طرفداران آن بزرگوار را دامن زد و گسترد، تا بدان جا كه براى همگنان و همراهان خودش نيز غير قابل تحمّل بود. داستان رويارويى مغيره با او و گزارش مغيره از موضع بس خصمانه وى عليه دين اسلامى حنيف، ضمن آن كه نشانگر اوج پليدى اوست ، نشان دهنده عمق كينه توزى اش نيز بود. او در سبّ على عليه السلام بسيار افراط مى كرد و چون از او خواستند كه دست نگه دارد، گفت:
نه، به خدا سوگند ، [ از آن ، دست نمى كشم ]تا كودكان بر آن پرورش يابند و بزرگْ سالان بر آن پير شوند و هيچ گوينده اى برايش فضيلتى نگويد.
گزارش هايى كه ابن ابى الحديد به نقل از كتاب الأحداث مدائنى و ديگر منابع كهن درباره فضيلت ستيزى معاويه و فضيلت سازى اش براى خود و وضع و جعل حديث مى دهد، ما را آگاه مى سازد حقيقتْ اين است كه اينها در راستاى تفكّر قيصرى و كسرايى و ديگرگون سازى آموزه هاى دين بوده است. امامت او بر نماز در مدينه و نگفتن «بسم اللّه الرحمن الرحيم» و احتجاجات مهاجران و انصار با او ، مى تواند دليلى گويا بر اين همه به حساب آيد .
معاويه به هر صورت كه بود، جامه خلافت را به تن كرد ؛ خلافت بر اساس دينى كه او هيچ گونه باور استوار قلبى بدان نداشت و جانشينى بر جاى كسى كه قصد داشت با او و تعاليم او بجنگد .
وى از تحريف دين ، باكى نداشت و از دگرگون سازى معارف حق ، تن نمى زد. او براى قبضه كردن كارها و استحكام بخشيدن به آنها و سلطه جويى و حكمرانى اش ، هرگونه اقدامى را بر خود ، مباح مى شمرد.
معاويه به سال ۶۰ هجرى هلاك شد و يزيد را به عنوان حاكم جهان اسلام ، منصوب كرد. او با اين كارش گامى ديگر در جهت وارونه سازى معارف دين برداشت كه آثار آن كارها در سراسر تاريخ ، شُهره است.