۹ / ۴
آرامش على در جنگ
۲۲۲۴.الجملـ به نقل از محمّد بن حنفيه ـ: چون وارد بصره شديم و در آن جا لشكرگاه زديم و صفوف خود را آماده ساختيم ، پدرم على عليه السلام پرچم جنگ را به من داد و فرمود: «پيش از اقدام دشمن كارى عليه آنان انجام نده». ۱ سپس خوابيد.
تيرهاى دشمن بر ما باريدن گرفت. او را از خواب ، بيدار كردم . بيدار شد ، در حالى كه چشم هايش را مى ماليد و جمليان فرياد مى زدند: اى خونخواهان عثمان!
[ على عليه السلام ] در حالى كه جز يك پيراهن بر تن نداشت ، بيرون رفت و فرمود: «با پرچم به پيش رو !».
پيش رفتم و گفتم: اى پدر! در چنين روزى ، تنها با يك پيراهن ؟!
فرمود: «هركس را مرگش [ به وقت خود ]خواهد گرفت. به خدا سوگند ، در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله بدون زره ، بيشتر جنگيدم تا با زره».
۲۲۲۵.مروج الذهب:جمليان بر سمت راست و چپ سپاه على عليه السلام حمله مى كردند و آن را از هم گسستند. در اين هنگام ، يكى از فرزندان عقيل به نزد على عليه السلام آمد و او بر كوهه زين اسب خود ، به خوابى سبك فرو رفته بود. به على عليه السلام گفت: عمو جان ! راست و چپ سپاهت به چنان وضعيتى رسيده است كه مى بينى و تو در حال چُرت زدنى؟
فرمود: «پسرِ برادر! خاموش باش. عمويت را روزى است كه از آن، درنمى گذرد. به خدا سوگند ، عمويت باكى ندارد كه به پيشواز مرگ برود يا مرگ ، [خودْ ]او را دريابد» .
۲۲۲۶.دعائم الإسلام:براى ما از على عليه السلام روايت شده است كه در جنگ جمل ، پرچم را به محمّد بن حنفيه سپرد و او را پيشاپيش خود فرستاد و حسن عليه السلام را در سمت راست سپاه و حسين عليه السلام را در سمت چپ گمارد و خود ، پشت سر پرچمدار ، سوار بر استر پيامبر خدا ايستاد.
محمّد بن حنفيه مى گويد: دشمنان به ما نزديك شدند و به سوى ما تيراندازى كردند و مردى را كشتند. به سوى اميرمؤمنانْ رو كردم . او را در خوابى سنگين يافتم . گفتم: اى اميرمؤمنان! در چنين وضعيتى مى خوابى؟! ما را تيرباران كردند و مردى از ما را كشتند و مردم به هلاكت افتادند .
فرمود: «مى بينم كه مانند دختران باكره ، ناله مى كنى. اين پرچم ، پرچم پيامبر خداست».
آن را گرفت و تكانى داد كه باد آن به صورت ما خورد . بر آنها شوريد ، آستين هايش را بالا زد و سخت بر آنان حمله بُرد و با شمشير ، چنان بر آنان نواخت كه آستين قبايش [ از خون آنها ]رنگين گشت و شمشيرش كج شد.