۲۱۲۷.تاريخ الطبرىـ به نقل از محمّد و طلحه ـ: على عليه السلام براى قيس بن سعد، عثمان بن حُنَيف و ابو موسى نامه نوشت كه مردم را براى جنگ با شام ، روانه سازند و خود به آماده سازى و فراهم آوردن ابزار جنگ پرداخت. ايشان براى مردم مدينه سخنرانى كرد و آنان را به برخاستن براى جنگ با تفرقه اندازان فرا خواند و فرمود: «... براى جنگ با گروهى كه مى خواهند اتّحاد و همبستگى شما را به تفرقه كشانند ، به پا خيزيد . اميد است كه خداوند به واسطه شما ، آنچه را ديگران تباه كرده اند ، سامان بخشد و شما بتوانيد آنچه را بر عهده تان است ، به جاى آوريد».
در اين ميان كه مردم در حال آماده شدن [ براى نبرد با معاويه] بودند، از اهل مكّه خبر ديگرى آمد كه آنان به مخالفت برخاسته اند. امام على عليه السلام با شنيدن اين خبر ، در ميان مردم ايستاد و فرمود: «... بدانيد كه طلحه و زبير و اُمّ المؤمنين (عايشه) ، بر ناخشنودى از حكومت من ، هم داستان شده اند و مردم را براى اصلاحْ فرا خوانده اند و من تا زمانى كه از وحدت شما اطمينان داشته باشم ، مقاومت مى كنم و اگر آنان دست بردارند، من هم دست برمى دارم و با آنان كارى ندارم و به همان گزارش هايى كه از آنان به من مى رسد ، اكتفا مى كنم».
۲۱۲۸.الجمل:وقتى گروهى [ از مردم] بر مخالفت با اميرمؤمنانْ يك سخن و آماده حركت به سمت بصره شدند و خبرش به او رسيد و نامه اى به او رسيد كه از آن گروه گزارش مى داد، ابن عبّاس، محمّد بن ابى بكر، عمّار بن ياسر و سهل بن حنيف را فرا خواند و آنان را از نامه و حركت آن گروه به سوى بصره ، آگاه ساخت.
محمّد بن ابى بكر گفت: اى اميرمؤمنان! آنان چه مى خواهند؟
تبسّمى كرد و فرمود: «خونخواه عثمان شده اند» .
محمّد گفت: به خدا سوگند كه عثمان را كسى جز آنان نكُشت!
آن گاه اميرمؤمنان فرمود: «در اين باره ، نظر مشورتى خود را با من در ميان گذاريد».
عمّار بن ياسر گفت: نظر من حركت به سمت كوفه است ؛ زيرا مردمانش پيروان ما هستند و اين گروه به سوى بصره روانه شده اند.
ابن عبّاس گفت: اى اميرمؤمنان! نظر من آن است كه فردى را به سمت كوفه روانه كنى تا كوفيان با تو بيعت كنند و نامه اى براى [ ابوموسى ]اشعرى بنويسى كه برايت بيعت بگيرد . سپس حركت كنيم و به كوفه ملحق شويم و پيش از آن كه آنان وارد بصره شوند، كارشان را بسازى، و نامه اى به اُمّ سلمه بنويسى كه به همراهت بيرون آيد، زيرا او براى تو مايه قوّت است.
اميرمؤمنان فرمود: «[ نه ؛ ] خودم و همراهانم در تعقيب آنان حركت مى كنيم. اگر در راهْ آنان را يافتيم، دستگيرشان مى كنيم و اگر از دست رفتند، به كوفه نامه مى نويسم و از شهرها[ ى ديگر ]درخواست لشكر مى كنم و به سمت آنان مى روم ؛ و امّا بيرون آوردن امّ سلمه را از خانه اش ، آن گونه كه آن دو (طلحه و زبير) عايشه را بيرون آوردند ، به صَلاح نمى دانم» .
در حالى كه آنان در اين گفتگو بودند، اُسامة بن زيد بن حارثه وارد شد و به اميرمؤمنان گفت: پدر و مادرم فدايت! اين مسير را يكسره طى مكن. [ نخست ]به سوى يَنبُع برو و با همه امكانات در آن جا مستقر شو و فردى را در مدينه به جاى خويش بگمار ؛ زيرا اعراب در آغاز ، هياهويى مى كنند و سپس [ سر به فرمانْ ]سوى تو مى آيند.
ابن عبّاس به وى گفت: اى اُسامه! اگر اين رأىْ بدون شائبه از دلت برخاسته باشد، در آن ، اشتباه كرده اى و رأى انسانِ آگاه نيست. به خدا سوگند، اين كار به سان [كار ]كفتاران است به هنگام يورش .
اسامه گفت: پس رأى درست چيست؟
ابن عبّاس گفت: آنچه من بدان اشاره كردم يا آنچه اميرمؤمنان، خود ، صلاح مى داند.
آن گاه اميرمؤمنان در ميان مردم ندا در داد : «براى حركت ، آماده شويد كه طلحه و زبير، بيعت را شكسته اند و پيمان را نقض كرده اند . آنها عايشه را از خانه اش بيرون كشيده اند و براى به پا كردن فتنه و ريختن خون اهل قبله، قصد رفتن به بصره را دارند».
آن گاه ، دستانش را به سوى آسمانْ بلند كرد و گفت: «بار خدايا ! اين دو مرد بر من ستم كردند و عهد مرا شكستند و پيمان مرا نقض كردند و بدون آن كه حقّى داشته باشند، بر من جفا كردند. بار خدايا ! آنان را به خاطر ستمى كه بر من كردند، بگير و بر آنان پيروزم گردان و مرا بر آنان يارى فرما!» .