61
دانش نامه اميرالمؤمنين علیه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج5

۲۱۵۶.تاريخ الطبرىـ به نقل از نصر بن مزاحم ـ: اَشتر نزد على عليه السلام رفت و گفت: اى اميرمؤمنان ! به راستى كه من پيش از اين دو نفر، مردى را به كوفه فرستادم ؛ ولى نديدم كارى انجام دهد و از [ انجام دادن ] آن، ناتوان بود، و اين دو (امام حسن و عمّار ياسر) ، شايسته ترين كسانى هستند كه فرستادى تا كار، آن گونه كه مى خواهى انجام شود ؛ امّا نمى دانم چه خواهد شد .
اى امير مؤمنان ـ كه خداوند ، تو را گرامى بدارد! ـ اگر صلاح مى دانى، مرا به دنبال آنان بفرست؛ زيرا مردم شهر [ كوفه ]از من نيك اطاعت مى كنند و اگر به سوى آنان روم، اميدوارم كه هيچ كس از آنان با من مخالفت نكند.
على عليه السلام فرمود: «بدانان ملحق شو».
اشتر رفت تا به كوفه رسيد و مردم در مسجد بزرگ شهر، گِرد آمده بودند. اشتر بر هر قبيله اى كه مى گذشت و جمعى از آنها را در جلسه اى يا مسجدى مى ديد، دعوتشان مى كرد و مى گفت: همراه من به طرف قصر حكومتى (دار الإماره) بياييد.
او به همراه گروهى از مردم به قصر رسيد. به زور ، وارد قصر شد . ابو موسى در نمازخانه قصر، ايستاده بود و براى مردم، سخنرانى مى كرد و آنان را از حركت، باز مى داشت. او مى گفت: اى مردم! به راستى كه اين، فتنه اى است كور و كَر كه بى ساربانْ رها گشته است. آن كه در اين فتنه خُفته باشد، از نشسته، بهتر است و نشسته، از ايستاده بهتر است و ايستاده، از پياده بهتر است و پياده ، از دونده بهتر است و دونده، از سواره بهتر. اين ، فتنه اى است كه چون دردى كه شكم را بدَرَد ، رشته اتّحاد مسلمانان را مى دَرَد و از پناهگاه شما به سوى شما آمده است و خردمند را مانند ابلهان ، سرگردان مى كند. ما ياران محمّد صلى الله عليه و آله از فتنه ها آگاه تريم. وقتى فتنه روى مى آورد، مُشتَبَه است و آن گاه كه از ميان مى رود، آشكار مى گردد.
عمّار با او سخن مى گفت و حسن عليه السلام بدو مى فرمود: «بى مادر! از كارِ [ حكومت ]ما كناره گير و از منبر ما دور شو» .
و عمّار به وى گفت: تو اين سخن را از پيامبر خدا شنيدى؟
ابو موسى گفت: اين دستان من، در گروِ آنچه گفتم!
عمّار بدو گفت: همانا پيامبر خدا، اين سخن را تنها براى تو گفت و فرمود: «تو در فتنه نشسته باشى، بهتر است كه به پا خيزى». آن گاه عمّار گفت: خداوند، آن كه را با وى در افتد و او را انكار كند، خوار و زبون مى سازد!
[ نصربن مزاحم مى گويد: ] عمر بن سعيد براى ما روايت كرد و گفت: مردى از قبيله نعيم، از ابو مريم ثقفى روايت كرد كه گفت: به خدا سوگند كه من آن روز، در مسجد بودم كه عمّار، ابو موسى را مخاطب قرار داده بود و داشت اين سخن را به وى مى گفت كه غلامان ابو موسى پيش دويدند و فرياد برآوردند : اى ابو موسى! اين ، اشتر است. به قصر [ حكومتى ] آمد و ما را كتك زد و بيرون انداخت.
ابو موسى از منبر پايين آمد و وارد قصر شد. اشتر بر سر او فرياد زد : اى بى مادر! از قصر ما بيرون شو. خداوند ، جانت را بگيرد! به خدا سوگند كه تو از قديم از منافقان بوده اى. ابو موسى گفت: امشب را به من مهلت ده. اشتر گفت: باشد؛ ولى امشب نبايد در قصر بمانى.
مردم ريختند كه اسباب و اثاثيه ابو موسى را غارت كنند كه اشتر، آنان را از اين كار ، باز داشت و از قصر بيرونشان كرد و گفت: من خود، او را بيرون مى رانم، و مردم از ابو موسى دست برداشتند.


دانش نامه اميرالمؤمنين علیه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج5
60

۲۱۵۶.تاريخ الطبري عن نصر بن مزاحم :قَد كانَ الأَشتَرُ قامَ إلى عَلِيٍّ فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، إنّي قَد بَعَثتُ إلى أهلِ الكوفَةِ رَجُلاً قَبلَ هذَينِ ، فَلَم أرَهُ أحكَمَ شَيئا ولا قَدَرَ عَلَيهِ ، وهذانِ أخلَقُ مَن بَعثتُ أن يُنشَبَ ۱ بِهِمُ الأَمرُ عَلى ما تُحِبُّ ، ولَستُ أدري ما يَكونُ ؛ فَإِن رَأَيتَ ـ أكرَمَكَ اللّهُ يا أميرَ المُؤمِنينَ ـ أن تَبعَثَني في أثَرِهِم ؛ فَإِنَّ أهلَ المِصرِ أحسَنُ شَيءٍ لي طاعَةً ، وإن قَدِمتُ عَلَيهِم رَجَوتُ ألّا يُخالِفَني مِنهُم أحَدٌ . فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ : اِلحَق بِهِم .
فَأَقبَلَ الأَشتَرُ حَتّى دَخَلَ الكوفَةَ وقَدِ اجتَمَعَ النّاسُ فِي المَسجِدِ الأَعظَمِ ، فَجَعَلَ لا يَمُرُّ بِقَبيلَةٍ يَرى فيها جَماعَةً في مَجلِسٍ أو مَسجِدٍ إلّا دَعاهُم ويَقولُ : اِتَّبِعوني إلَى القَصرِ ، فَانتَهى إلَى القَصرِ في جَماعَةٍ مِنَ النّاسِ ، فَاقتَحَمَ القَصرَ ، فَدَخَلَهُ وأبو موسى قائِمٌ فِي المَسجِدِ يَخطُبُ النّاسَ ويُثَبِّطُهُم ؛ يَقولُ :
أيُّهَا النّاسُ ! إنَّ هذِهِ فِتنَةٌ عَمياءُ صَمّاءُ تَطَأُ خِطامَها ، ۲ النّائِمُ فيها خَيرٌ مِنَ القاعِدِ ، وَالقاعِدُ فيها خَيرٌ مِنَ القائِمِ ، وَالقائِمُ فيها خَيرٌ مِنَ الماشي ، وَالماشي فيها خَيرٌ مِنَ السّاعي ، وَالسّاعي فيها خَيرٌ مِنَ الرّاكِبِ . إنَّها فِتنَةٌ باقِرَةٌ كَداءِ البَطنِ ، أتَتكُم مِن قِبَلِ مَأمَنِكُم ، تَدَعُ الحَليمَ فيها حَيرانَ كَابنِ أمسِ . إنّا مَعاشِرَ أصحابِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله أعلَمُ بِالفِتنَةِ ؛ إنَّها إذا أقبَلَت شَبَّهَت ، وإذا أدبَرَت أسفَرَت .
وعَمّارٌ يُخاطِبُهُ ، وَالحَسَنُ يَقولُ لَهُ : اِعتَزِل عَمَلَنا لا اُمَّ لَكَ ! وتَنَحَّ عَن مِنبَرِنا . وقالَ لَهُ عَمّارٌ : أنتَ سَمِعتَ هذا مِن رَسولِ اللّه صلى الله عليه و آله ؟ فَقالَ أبو موسى : هذِهِ يَدي بِما قُلتُ .
فَقالَ لَهُ عَمّارٌ : إنَّما قالَ لَكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هذا خاصَّةً ، فَقالَ : «أنتَ فيها قاعِدا خَيرٌ مِنكَ قائِما» . ثُمَّ قالَ عَمّارٌ : غَلَبَ اللّهُ مَن غالَبَهُ وجاحَدَهُ .
قالَ نَصرُ بنُ مُزاحِمٍ : حَدَّثَنا عُمَرُ بنُ سَعيدٍ قالَ : حَدَّثَني رَجُلٌ عَن نُعَيمٍ عن أبي مَريمَ الثَّقَفِيِّ قالَ : وَاللّهِ إنّي لَفِي المَسجِدِ يَومَئِذٍ وعَمّارٌ يُخاطِبُ أبا موسى ويَقولُ لَهُ ذلِكَ القَولَ ، إذ خَرَجَ عَلَينا غِلمانٌ لِأَبي موسى يَشَتَدّونَ يُنادونَ : يا أبا موسى! هذَا الأَشتَرُ قَد دَخَلَ القَصرَ فَضَرَبَنا وأخرَجَنا.
فَنَزَلَ أبو موسى ، فَدَخَلَ القَصرَ ، فَصاحَ بِهِ الأَشتَرُ : اُخرُج مِن قَصرِنا لا اُمَّ لَكَ ! أخرَجَ اللّهُ نَفسَكَ ! فَوَاللّهِ إنَّكَ لَمِنَ المُنافِقينَ قَديما . قالَ : أجِّلني هذِهِ العَشِيَّةَ . فَقالَ : هِيَ لَكَ ، ولا تَبيتَنَّ فِي القَصرِ اللَّيلَةَ .
ودَخَلَ النّاسُ يَنتَهِبونَ مَتاعَ أبي موسى ، فَمَنَعَهُمُ الأَشتَرُ وأخرَجَهُم مِنَ القَصرِ ، وقالَ : إنّي قَد أخرَجتُهُ . فَكَفَّ النّاسَ عَنهُ . ۳

1.أي يستقيم ويستحكم ؛ من قولهم : نشِب الشيءُ في الشيء كما ينشُب الصيد في الحبالة ، والنُّشبة من الرجال : الذي إذا نشب بشيء لم يكد يفارقه (لسان العرب : ج ۱ ص ۷۵۷ «نشب») .

2.الخِطام : الحبل الذي يُقاد به البعير (النهاية : ج ۲ ص ۵۱ «خطم») . وقال المجلسي قدس سره : الوط ء في الخطام ، كناية عن فقد القائد ، وإذا خلت الناقة من القائد تعثر وتخبط وتفسد ما تمرّ عليه بقوائمها (بحار الأنوار : ج ۶۹ ص ۲۳۴) .

3.تاريخ الطبري : ج ۴ ص ۴۸۶ ؛ الجمل : ص ۲۵۱ نحوه وراجع تاريخ الطبري : ج ۴ ص ۴۸۲ والكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۳۲۹ وشرح نهج البلاغة : ج ۱۴ ص ۲۱ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين علیه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج5
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ریشهری، با همکاری: سیّد محمّدکاظم طباطبایی و سیّد محمود طباطبایی‏نژاد، ترجمه: عبدالهادی مسعودی، محمّد علی سلطانی، مهدی مهریزی، سیّد ابوالقاسم حسینی(ژرفا)، و جواد محدّثی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 34999
صفحه از 611
پرینت  ارسال به