۷ / ۶
حجّت آوردن در ميدان نبرد
۲۴۵۵.تاريخ اليعقوبى :على عليه السلام سوى معاويه پيك فرستاد و او را فرا خواند و از او خواست كه بازگردد و امّت را با خونريزى از هم پراكنده نسازد ؛ امّا معاويه نپذيرفت مگر جنگ را .
۲۴۵۶.تاريخ الطبرىـ به نقل از عبد الملك بن ابى حرّه حنفى ، پس از يادكردِ جنگ بر سرِ آب ـ: على عليه السلام دو روز درنگ ورزيد و هيچ پيكى نزد معاويه نفرستاد ، چنان كه معاويه نيز پيكى نزد وى گُسيل نكرد . آن گاه على عليه السلام ، بشير بن عمرو بن محصن انصارى ، سعيد بن قيس هَمْدانى و شَبَث بن رِبعى تميمى را فرا خواند و گفت : «نزد اين مرد رويد و او را به سوى خدا و فرمانبردارى و پيوستن به امّت فرا خوانيد» .
شبث بن ربعى به وى گفت : اى امير مؤمنان! آيا او را به طمعِ گماردنش به حكومت و منزلتى نمى اندازى كه در صورت بيعت با تو ، از آن بهره مندش سازى؟
على عليه السلام گفت : «نزد وى رويد و با او ديدار كنيد و بر وى حجّت آوريد ، و بنگريد كه رأيش چيست» . اين در روز نخست ذى حجّه بود .
پس نزد وى روانه شدند و بر او درآمدند . آن گاه ، ابوعمره بشير بن عمرو ، سپاس و ستايش خداى را به جاى آورد و گفت : اى معاويه! همانا دنيا از تو رخ برمى تابد و به سوى آخرت باز مى گردى . و خداوند عز و جل از تو به آنچه كرده اى ، حساب مى كشد و به تناسب عملت جزايت مى دهد . تو را به خداوند عز و جل سوگند مى دهم كه اين امّت را از هم نپراكنى و خون ايشان را روان نسازى .
معاويه گفتارش را بريد و گفت : آيا همين سفارش را به فرمانده خود نيز كرده اى؟
ابو عمره گفت : فرماندهِ من همانند تو نيست . او در فضيلت و ديندارى و پيشينه مسلمانى و خويشاوندى با پيامبر خدا ، شايسته ترين كس براى خلافت است .
گفت : پس وى چه مى گويد؟
گفت : تو را به تقواى خداوند عز و جل فرا مى خواند و نيز به اين كه دعوت پسر عمويت را بپذيرى كه تو را به حق فرا مى خوانَد ، كه اين دنيايت را بيشتر به سلامت مى دارد و در فرجام كارت نيز برايت بهتر است .
معاويه گفت : خون عثمان را هدر دهيم؟! نه ، به خدا سوگند ، هرگز چنين نمى كنم .
آن گاه سعيد بن قيس پيش رفت تا سخن بگويد كه شَبَث بن رِبعى بر او پيش دستى كرد و سخن آغاز كرد و پس از سپاس و ستايش خداوند ، گفت : اى معاويه! پاسخت را به ابن محصن دريافتم . به خدا سوگند،آنچه در سر دارى و مى طلبى ، بر ما پوشيده نيست . براى آن كه مردم را گم راه كنى و هوس هاشان را برانگيزى و اطاعتشان را به كف آورى ، دستاويزى جز اين نيافته اى كه بگويى : امامتان ، مظلوم ، كشته شد و ما خونخواهِ او هستيم . [ تنها ]نابخردانى فرومايه ، اين سخن را پذيرفتند ، حال آن كه ما خوب مى دانيم كه تو خود ، از يارىِ عثمان سر برتافتى و خوش داشتى كه وى كشته شود تا بتوانى به آنچه مى طلبى ، دست يابى . [ امّا ]چه بسا خواهنده و جوينده مقصودى كه خداوند عز و جل به قدرت خويش ، او را از مطلوبش باز مى دارد ؛ و چه بسا خواهنده اى كه به آرزوى خويش ، و بلكه فراتر از آن ، دست مى يابد .
و به خدا سوگند ، تو را در هيچ يك از آن دو ، خيرى نيست . اگر به آنچه در آرزو دارى ، دست نيابى ، در اين ناكامى ، بدحال ترينِ مردم عرب به شمار مى روى ؛ و اگر به آنچه مى خواهى ، دست يابى ، همراهِ اين دستيابى ، شايسته آتش جهنّم مى شوى . پس اى معاويه! خداى را پروا كن و آنچه را برآنى ، فرو گذار و در امر [ خلافت] با كسى كه شايسته آن است ، به نزاع بر مخيز .
سپس معاويه ، پس از سپاس و ستايش خداى گفت : امّا بعد ؛ نخستين چيزى كه
بى خردى و سبُكْ مغزى تو را از آن دريافتم ، اين است كه سخن اين والاتبار شريف را كه سرآمدِ قوم خود است ، بُريدى و آن گاه به چيزى پرداختى كه هيچ دانشى در آن ندارى . اى عرب بيابانگرد سبُك سر خشكْ مغز ! در هر چه گفتى و وصف كردى ، دروغ راندى و فرومايگى ورزيدى . از نزدم دور شويد كه ميان من و شما ، چيزى جز شمشير نباشد .