۲۴۵۰.شرح نهج البلاغة :سپاه معاويه آب را از على عليه السلام بازداشته ، بر شريعه فرات مسلّط شدند و سرانِ شام به معاويه گفتند : آنان را از تشنگى بكُش ، همان سان كه ايشان ، عثمان را تشنه لب كشتند .
آن گاه ، على عليه السلام و يارانش از ايشان خواستند كه آب را بر آنان بگشايند . گفتند : نه . به خدا سوگند ، قطره اى آب [ نخواهيمت داد ]تا تشنه لب بميرى ، همان گونه كه [ عثمان ]ابن عفّان مُرد .
چون [ على عليه السلام ] بديد كه مرگِ حتمى در پيش است ، سپاهش را پيش كشيد و به سپاهيان معاويه ، با حملاتى سنگين يورش برد و پس از كشتارى وحشتناك كه در آن ، سرها و دست ها[ ى بسيار] فرو افتاد ، ايشان را از پايگاه هاشان دور كرد و آب را از آنان ستاند ، به گونه اى كه سپاه معاويه در بيابان قرار گرفت و از آب ، دور افتاد .
۷ / ۵
بدى را با خوبى پاداش دادن
۲۴۵۱.الكامل فى التّاريخـ در بيان جنگ بر سر آب ـ: [ سپاه على عليه السلام ] با سپاه شام جنگيدند تا ميان آب و آنان فاصله انداختند و آب در چنگ ياران على عليه السلام افتاد . پس گفتند : به خدا سوگند ، شاميان را از آن نمى نوشانيم!
على عليه السلام به يارانش پيك فرستاد : «به قدر حاجت از آب برگيريد و اجازه دهيد كه ايشان [ هم ]برگيرند ، كه همانا خداوند ، پيروزىِ شما را از رهگذرِ سركشى و ستمِ آنان مقرّر فرمود [ پس شما ، خود ، ستم مكنيد]» .
۲۴۵۲.مُروج الذّهب :از آن پس كه سپاه على عليه السلام لشكر معاويه را از آب دور كرد ، معاويه به عمرو بن عاص گفت : اى ابو عبد اللّه ! درباره اين مرد چه گمان دارى؟ آيا از آن رو كه ما آب را بر وى بستيم ، او نيز آب را بر ما مى بندد؟ و اين ، در حالى بود كه شاميان به ناحيه اى از بيابان عقب رانده شده بودند كه از آب دور بود .
عمرو به وى گفت : نه . اين مرد براى كارى جز اين آمده است و تنها هنگامى خشنود مى شود كه يا در اطاعتش درآيى و يا رشته گردنت بريده شود .
پس معاويه پيكى نزد على عليه السلام فرستاد و اجازه خواست كه به شريعه آب فرات وارد شود تا سپاهش از آن طريق ، سيراب شوند و دسته [ سقّايان ]سپاهش به اردوگاه وى داخل گردند . على عليه السلام هر چه را معاويه تقاضا و طلب كرد ، اجازت داد .