۲۴۴۱.مُسنَد ابن حنبلـ به نقل از عبد اللّه بن سَلَمه ـ: در جنگ صفّين ، عمّار را ديدم كه پيرى بود كهن سال ، با چهره گندمگون و قامتى بلند و در دست لرزانش نيزه اى داشت و مى گفت : سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، من همدوشِ پيامبر خدا ، سه بار عليه [ افراد زير ]اين پرچم [ كه در دست عمرو بن عاص است ]جنگيده ام و اين ، چهارمين بار است . سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، اگر ما را چنان بزنند كه به بالا دستِ هَجَر پرتابمان كنند ، باز مى دانم كه اصلاح خواهانِ ما بر حقّ اند و ايشان در گم راهى اند .
۷ / ۲
بسته شدن آب بر روى سپاه على
۲۴۴۲.الأخبار الطوال :على عليه السلام پيش آمد تا به مكانِ [ نبرد] رسيد . پس به شاميان برخورد كه بر روستا و جاده چنگ انداخته بودند . امام عليه السلام به سپاهش دستور داد تا نزديك سپاه معاويه فرود آيند . سپس آب كِشندگان و غلامان در مسير آب رهسپار شدند ؛ امّا ابو اَعور ميان آنان و آب ، فاصله انداخت .
اين خبر به على عليه السلام رسيد . به صَعصَعة بن صُوحان گفت : «نزد معاويه رو و به او بگو : ما به سوى شما روان شده ايم تا پيش از نبرد ، حجّت را بر شما تمام كنيم . اگر بپذيريد ، سلامت [ ـِ شما] نزد ما دلخواه تر است . مى بينم كه آب را بر ما بسته اى . اگر تو را خوشايندتر است ، ما هدف خويش را وا مى گذاريم و سپاه را رخصت مى دهيم كه بر سر آب بجنگند تا سرانجام هر كه چيره شد ، از آن بنوشد» .
وليد [ به معاويه] گفت : آب را بر ايشان ببند ، همان گونه كه آنان آب را بر امير مؤمنان عثمان بستند . تشنه لب هلاكشان كن كه خدايشان بكُشد!
معاويه به عمرو بن عاص گفت : چه مى انديشى؟
گفت : [ مصلحت] مى بينم كه دست از آب بردارى . هرگز چنان نخواهد شد كه آن سپاه تشنه بمانند و تو سيراب باشى .
عبد اللّه بن ابى سَرح ـ كه برادرِ مادرىِ عثمان بود ـ ، گفت : تا شب آب را بر ايشان ببند ، باشد كه به سوى بيشه زار روان شوند، و اين به منزله عقب نشينى آنان است.
صعصعه به معاويه گفت : تو چه مى انديشى؟
معاويه گفت : باز گرد! نظرم به شما ابلاغ خواهد شد .
آن گاه ، صعصعه نزد على عليه السلام بازگشت و او را از آنچه گذشت ، خبر داد .