۲۴۳۱.الإرشادـ در بيان ماجراى تشنگى ياران امام عليه السلام به هنگامِ روى نهادن به صِفّين و ديدارشان با راهب ـ: پس امام عليه السلام فرمود : «در اين نقطه ، زمين را بشكافيد!» .
گروهى از افراد ، به آن مكان روى كردند و با بيل به كاويدن زمين پرداختند . پس صخره اى بزرگ و تابان بر ايشان آشكار شد . گفتند : اى امير مؤمنان! اين جا صخره اى است كه بيل ها در آن كارگر نمى افتند .
به آنان گفت : «اين صخره بر آبى جاى دارد و اگر از مكان خود كنار رود ، آب را خواهيد يافت» .
پس افراد در جا به جا كردن صخره كوشيدند،گِرد آمدند و آهنگِ جا به جا نمودن آن كردند ؛ امّا به اين مقصود راهى نيافتند و كار بر ايشان سخت دشوار شد .
آن گاه كه امام عليه السلام ديد آنان گِرد آمده ، كوشش خويش را در جا به جايى صخره به كار گرفته اند و كار بر ايشان چنان دشوار شده ، پايش را از روى زين برگرداند تا بر زمين فرود آمد ، سپس آستين بالا زد ، انگشتانش را زير گوشه اى از صخره برد و آن را حركت داد . آن گاه ، با دستش آن را بركَند و چندين قدم آن سوتر پرتاب كرد .
وقتى صخره جا به جا شد ، روشناىِ آب نزدشان نمودار گشت . به آن روى آوردند و از آن نوشيدند . آن آب گواراترين ، خنك ترين و زلال ترين آبى بود كه در سفر[ هاى ]خويش نوشيده بودند .
به ايشان گفت : «توشه برگيريد و سيراب شويد» .
پس چنين كردند . آن گاه ، امام عليه السلام نزديك صخره شد ، آن را با دست برگرفت و بر همان جاى كه بود ، باز نهاد .
۲۴۳۲.شرح نهج البلاغةـ در وصفِ نيرومندى امام عليه السلام ـ: و اوست كه دروازه خيبر را بركنْد و گروهى از مردم گِرد آمدند تا آن را برگردانند و نتوانستند . و اوست كه [ بُتِ ]هُبَل را ـ كه بسيار بزرگ بود ـ از فراز كعبه بركنْد و بر زمين فرو افكند . و اوست كه در روزگار خلافتش صخره اى بزرگ را با دست خويش از جاى كنْد ـ آن گاه كه همه سپاه از اين كار ناتوان شدند ـ و از زير آن آب برآورْد .