۶ / ۶
گذشتن سپاه از شهر انبار
۲۴۲۹.وقعة صِفّينـ به نقل از حَبّه عُرَنى ـ: على عليه السلام آمد تا گذرش به شهر انبار افتاد . دهقانان بنى خُشنوشَك ۱ از او استقبال كردند ؛ پس از استقبال ، پياده شدند و در ركاب او دويدن آغازيدند . فرمود : «اين چارپايان كه با خود داريد ، چيستند و از اين كار كه كرديد ، چه قصدى داريد؟» .
گفتند : امّا اين كار كه كرديم ، عادتِ ما در بزرگداشتِ اميران است . وامّا اين استران را براى تو هديه آورده ايم . [نيز] براى تو و مسلمانان غذا فراهم آورده ايم و براى چارپايانتان علوفه بسيار آماده كرده ايم .
گفت : «امّا اين عادت كه پنداريد مايه بزرگداشتِ اميران است ؛ به خدا سوگند كه ايشان را سودى ندارد و با اين كار ، تنها خود و بدن هاتان را به رنج مى افكنيد . پس ديگر اين كار را نكنيد . و امّا اين چارپايانتان ؛ اگر دوست مى داريد كه آنها را از شما بستانيم ، آن را به منزله خراج از شما مى گيريم [ نه هديه] . و امّا غذايى كه براى ما فراهم كرده ايد ؛ خوش نمى داريم از دارايى شما ، جز با پرداخت بهاى آن بخوريم» .
گفتند : اى امير مؤمنان! آن را قيمت مى نهيم و سپس بهايش را دريافت مى كنيم .
گفت : «در اين صورت ، قيمت [ واقعىِ ] آن را نمى نهند . [ لذا ] ما به آنچه داريم ، بسنده مى كنيم» .
گفتند : اى امير مؤمنان! ما هم پيمانان و آشنايانى از عرب داريم . آيا مَنعِمان مى كنى كه به ايشان هديه بدهيم و ايشان را منع مى كنى كه از ما بپذيرند؟
گفت : «همه عرب ، هم پيمانان شمايند . هيچ يك از مسلمانان را نمى سزد كه هديه شما را بپذيرد . و هر كه به زور ، [مالى را] از شما ستانْد ، ما را آگاه كنيد» .
گفتند : اى امير مؤمنان! ما خوش مى داريم كه هديه و نيكوداشتِ ما را بپذيرى .
به آنان گفت : «واى بر شما! ما از شما بى نيازتريم» . آن گاه ، تَركشان گفت و روانه شد .